عــی نـکـــم!!!


آخه چرا؟؟؟

ما که با هم داریم سالهای سال با هم روزگار میگذرونیم بدون اینکه از هم جدا بشیم. هر کجا هم رفتیم با هم بودیم در خلوت، در بیداری، گاهی هم خواب میرم تو کنارمی و با هم میخوابیم. پس چرا این روزها با من غریبگی میکنی؟

اینبار که در نقش ماهی جان گرفتی و در کنار در دریای نگاه و ذهن و تصورم شنا میکنی.

از اول فروردین باهام سر ناسازگاری باز کردی. درسته واسه اولین بار همراه خودم مهمونی نبردمت ولی چرا دیگه ترکم کردی و هرچی با خودم کلنجار میرم که باهام آشتی کنی ولی انگار نه انگار.

اولین روزهایی که باهم خندیدم دقیقا روزی بود که درس قصه ی عینکم و درس از ماست که بر ماست را خوندیم عجب مصطفی بود عجب شخصیتی است این مصطفی یا وقتی عبدالله قصه ما در درس قصه ی عینکم را خواندم یاد خودم افتادم نه اینکه برم عینک مهمون خونمون را بردارم و بدونم چشمم ضعیف شده و دنیا در یک لحظه روشن شود نه اصلا ولی من عینک معلمم که توی کلاس جا گذاشته بود را به چشمم گذاشتم و شکستمش دنیا جلوی چشمانم به تاریکی و ضعیف شدن کشیده شد.

شاید همتون متوجه شده باشین که راجع به چی نوشتم درسته عینکم آخه چند ماهی هست که اصلا نمیتونم ازش استفاده کنم ولی با وجود اینکه میدونم چقدر بهش احتیاج دارم.

شاید تا چند روز آینده برم دکتر و چشامو یه چک کنه و برم فرم عینکمو عوض کنم بازم نمیدونم.

التماس دعا

اعیاد شعبانیه و روز جوان بر شما جوانان باحال مبارک.


خودتون عنوان بدین!!!




سلام به همگی

وای خدای من از کی ننوشتم اینجا حسابی دلتنگ شدم امروز بهترین بهونه پیدا کردم و براتون بنویسم

این روزا کمی به مقدار خیلی زیاد سرم شلوغ شده.

میدونم برای یک نفر کم گذاشتم و کم میگذارم ولی کسی که زندگیمو از سردرگمی نجات داد اون یک نفر بود برام گاهی پدر میشد و گاهی مادر گاهی هم معلم گاهی هم میشد یه دوست خوب که مجبورم میکرد فکر کنم فکر کنم و فکر کنم من خسته میشدم و میگفتم من فکر نمیکنم و باز یه چی میگفت منو مجبور به فکر کردن میکرد. دوستدارم از همینجا دستاتو پر از بوسه کنم دوستدارم برات از دلتنگیای این چند روزم بگم، بگم که چه کار کردم و قراره چه کار کنم کاش خجالت نمیکشدم وقتی میخندم باهام میخندی این بهترین لحظه میشه برام. این مطلب فقط برای تشکر و قدردانی از توی بزرگواره آخه روز معلم و نتونستم بهت تبریک بگم و با تاخیر تبریک گفتم ولی فردا روز پدره این روزو برات تبریک میگم و ازت خدا جون میخوام که بهترین روزها رو در پیش رو داشته باشی.

میدونم هر روز روز باباها هست ولی فردا دیگه خیلی خاصه روزت مبارک بابایی.

مراقب خوبیاتون باشین

التماس دعا

عید شما مبارک. امیدوارم در پناه علی جان خودمان باشید.

یاعلی


تــ ـولــ ـد عـ ـیـ ـد شـ ـما مبارک!!!


باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

عید شما مبارک


امیدوارم همتون به هرچی که دوست دارین و خدا جون میدونه که به صلاحتون هست را براتون تو این سال رقم بزنه.

هر کدومتون دوست داشتین اینجا یه چی بنویسید واسه یادگاری. میتونه آرزو باشه، دعا باشه، هر چی هر چی که فکر میکنید.

خوشحال میشم از خوندن حرفاتون.

منم ببخشید نیستم و کم پیدا شدم.

خیلی التماس دعا

راستی سلاااااااااااام

قدرت بی پایان


اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم.

چند روزیه کلاغی که هر سال میاد خونه ی ما و به مدت 2 ماه مهمون ماست باز اومده من عاشق صدای این کلاغه هستم امروز داشت بارون میریخت و این کلاغ جون داشت قار قار میکرد وای چه قشنگ میخوند. 

نوکت شیرین

پرت رنگی

خیرت خبر

مادری وقتی کلاغه میخونه اینو واسه خودش زمزمه میکنه بالای 20 بار از مادری پرسیدم ولی هنوز درست و حسابی یادش نگرفتم.

امیدوارم یاد بگیریم امسال دلامونو هم همراه گردگیریهای هر ساله گردگیری کنیم.

حسابی خوشحالم. خدا جونی ممنونم ازت بخاطر تمام خوبیایی در حقم میکنی.

کنکور و هم به خوبی و خوشی دادم این یک ماهی که گذشت کلی تجربه به دست آوردم. تجربه های خوب. خدا جونی ممنونم

انگشت دونه نوشت:

هفته ی پیش که داشتم با قطار مسافرت میکردم یکی از دوستام خیلی خیلی اتفاقی تو قطار دیدمش. شب حدودای ساعت 3 بامداد بود که رفتیم تختای بالا خوابیدیم و صبح من زودتر از دوستم اومدم پایین اون هنوز خواب بود و دیرتر اومد پایین.داشت از تخت بالا میومد پایین یه هوو با پله هایی که شبیهه نرده بان هست افتاد وسط کوپه وای خدای من فقط مردیم از خنده. ای جانم دوستم حالا من از شدت خنده اصلا نمیتونستم تکون بخورم خودش هم مثل من حالا وسط کوپه نرده بونم روش فقط میخندید.

التماس دعا


روزهـــای قـشـنـگ

سلام

چطورین؟

خیلی خوشحالم، آخه فکرای قشنگی دارم و واسه ی همشون هم خیلی امیدوارم. توکل برخدا جونی

این روزا که نزدیک به کنکوره خیلی شیطنت نکردم یعنی وقتی نیست واسه شیطنت کردن. فقط دارم بار سفر 2 هفتگیمو میبندم.

چند روزی هست هر زمان میرم تو خیابون یه اتفاق عجیب و غریب میبینم خدا خودش عاقبتمونو ختم بخیر کنه با این شرایط

از خدا فقط صبر واسه خانواده هاشون میخوام.

خنده نوشت انگشت دونه ای:

امروز رفتیم جایی یکی از دوستامو بعد از 3 سال دیدمش وای خدای من به حدی خندیدایم که اصلا دیگه نمیتونستم قدم از قدم بر دارم اون از من یه چیزی پرسید و منم در جوابش گفتم نه وای حالا میخواست به من یاد بده بعد خودش یادش رفت میخواست یاده منم بده هی به من میگفت وای بحالت سرکارم بذاری آخه عادت داره واسه این سرکار گذاشتنای من بعد از اینکه کلی باهم خندیدیم من دوتا حرکت واسش نشون دادم بعد کلی داد و بیداد و خنده که چرا سرکارش گذاشتم ولی خدایی این دوستم از بهترین دوستامه و از اون دسته آدمهایی هست که میشه واسه افرادی مثل من نمونه باشه. خدا جونی ممنوم که تنهامون نمیذاری.

خیلی التماس دعا.

خدا جونی ممنونم ازت

تشکر


زلزله نوشت:

چند دقیقه ای هست میگن زلزله شده.

من که متوجه نشدم ولی هرچی خوندم پرید و فکر نکنم تا سال دیگه بخوابم ساعت 12 بامداد

خدا جون خودت رحم کن



جیک جیک جیک

سلام

خوبین؟ درساتون خوب پیش میره؟

امروز صبح هنوز قضیه ی جوجه ها رو آخر پاییز میشمارنو فهمیدم خیلی قشنگ بودا!!!

ما که امشب کلی مهمون داریم طبق هر شب و هر سال. امیدوارم عمرای همه ی شماها مثل شب یلدا بلند و پر از گرمی و نشاط و هیجان باشه.




خاطره انگشت دونه ای:
چند هفته پیش اینجا چندتا زلزله کوچیک و بزرگ رخ داد نمیدونم لرزیدن زمین چه رابطه ای با جمع شدن همه ی اقوام خونه ما رو داشت شب آخری از دست صداهای همشون کلافه شده بودم و گفتم چه کنم چه نکنم یه هو داد زدم زلزله زلزله. وای خدای من به جان خودم تنها کسی رو زمین ثابت نشسته بود و تکون نمیخورد من بودم و باباجون بقیه خاله ها و دایی ها با کلی بچه یه هو از جاشون بلند شدن و دنبال بچه هاشون و میخواستن برن بیرون وای خدای من فقط رو زمین غلط میزدم از دیدن این صحنه. وقتی همه نشستن و فهمیدن من بودم که اینجوری گفتم کلی باز خندیدیم. یه پارچ شربت قند هم به همه دادیم از بس ترسیده بودن. از همه عذر خواهی کردم آخرش.

دلای همتون شاد و قشنگ
التماس دعا
همه لحظه های پایانی پاییزتون پر از خش خش آرزوهای قشنگ

کـــــــات بده لطفـــــــــا!!!







خدایا خسته ام میدونی؟؟؟
خدایا نکنه تو هم از آدمای این شهر خسته ای قصد رفتن داری؟ یا مدتها رفته ای؟ که جوابمو و نمیدی؟
صبر کن منم بیام. توروخدا، خدا منم با خودت ببر لطفا!!!

کاش فقط یک بار...
آروم
جوری کسی نشنود...
میگفتی کـــــــــــات
خسته نباشی عزیزم...
آفرین

ببین آماده رفتنم.
میدونی که قراره تعظیم کنی شاید خسته بشم ولی دست نمیکشم.
پس بچرخ تا بچرخیم


ببخشید اینقدر بی سروته نوشتم ولی باید حتما مینوشتم.
سلام
خوبین؟
حسابی خسته شدم.
بدجور به نوشتن و حرف زدن احتیاج دارم.
در پناه خدا باشید.

عنوان دارد!!!


سلام به همگی

خوبین؟ زندگی آرومه؟ سلامتین؟

کلاهم قشنگه؟؟؟ (سمت چپ صفحه وبلاگ)

میدونم چند وقتیه حسابی چیزی ننوشتم. شاید این ننوشتنه چند دلیل داشته باشه.

یکیش این بود که دارم درس میخونم.

دومیش هم اینه که ناراحتم دلم تنگه

سومیش اینه حوصله هم ندارم( منم حق دارم حوصله نداشته باشم و خسته بشم)

چهارم اینکه چیزی واسه نوشتن ندارم( دوستان همه به کاری سرگرم هستن)

پنجم خودتون بگین

برنامه اینه که هر پنجشنبه ساعت 1:30 استخر نیرو دریایی یادت نره با دوستان میریم و حسابی هم میخندیم خب این باعث شده که کمی حوصله از دست رفته بیاد سرجاش.

هر عصر جمعه هم کلاس ریاضی. آخه دست اینایی که ریاضی رو اختراع کردن درد نکنه بگو اینارو چطوری پیدا کردین. بازم دستتون درد نکنه که حال دارین بهمون میدین.

تقریبا 11 هفته دیگه کنکور داریم ماشاالله باباجون و مامانی خوشکلم هم شدن روز شمار. خب دمتون گرم که اینقدر به فکرمین.

واسه بهمن ماه حسابی برنامه سفر ریختم.

3 روزه حرف نزدم حتی یه کلمه خب میخوام سکوت کنم. قرار نیست همش حرف بزنم و بخندم.

دیروز با انگشت دونه رفتم پارک جاتون خالی خیلی چسبید. در راه برگشت از یه مسیر دیگه اومدم خونه بعد دیدم خدای من یه وانت بار که یک میلیون هم گرونه یه هو اومد وسط خیابون منم که ماشین جان عزیز و یک هفته نیست از بیمارستان صافکاران مرخص کردم سرعت و کم کردیم ولی یه ماشین که جلوتر از من با سرعت زد به این وانتیه دیدیم وا اصلا کسی از ماشینه پیاده نمیشه پیاده شدیم میبینیم که بله ماشین خودش خلاص شده و از خیابون فرعی اومده توی خیابون اصلی ولی با برخوردی که ماشینا با هم داشتن از وانتیه فقط یه کارت سوخت مونده با خاطراش.

من دارم درستت میکنم تو خیالت راحت تعظیم خواهی کرد.

خوشحالم و آزاد مثل برگهای پاییزی



شاد و پیروز و موفق باشید.


تولدت مبارک

مگذار مرا در این هیاهو آقا

تنها و غریب و سر به زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی

تکرار قشنگ بچه آهو آقا

 

میلاد امام رضا بر همه ی شما دوستان گلم مبارک

التماس دعا!

قشنگه!!!

درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت !

دو قطره آب كه به هم نزديك شوند،
تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند ...

اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم ،فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد ...
آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد .
اما آب ...
راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی، معنای واقعی سرسختی،
استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بيايی ...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت ...
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ...
گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوزی که نبینی ...

ولی با آگاهی و شناخت درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت!

 

روزهایی می آیند که دلت میخواهد

آدمی از آن خوب هایش، رو به رویت بنشیند

خوب یعنی کمی بیشتر حوصله داشته باشد

خوب یعنی کمی صمیمی تر باشد

یعنی به تو بیشتر از خودش فرصت حرف زدن بدهد

و خودش را بیشتر از تو قضاوت کند

بگذارد غریبی کنی،

بی موقع ساکت شوی و آن گرماگرم صحبت، بغضت بشکند و ....

شاید هم حرف هایی را که تو دلت می خواهد، بی حاشیه بگوید

وقتی می دانی به او نیاز داری،

ژست روشنفکری اش تو را در حال خودت رها نکند

آدمی باشد که اول و آخر بتوانی رویش حساب کنی

از بالا نگاهت نکند


انگشت نوشت: سلام

خوبین؟ نماز روزه هاتون قبول. من و هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.

این مطلب که بالا نوشتم ادامه هم داره اگه شد باقیشو هم مینویسم.

شاد شاد شاد باشین

التماس دعا

بازیگر...

 

سلام بر همگی

خوبین؟ چه خبرا؟ حسابی میبینم که کم پیدا شدم.

احتمالا باز کم پیدا هم خواهم بود. خب سخته همش در حال مسافرت باشی( انگشت دونه در نقش مارکوپولو)، و هم یه جوری اطرافیانت بهت احتیاج داشته باشن( انگشت در نقش آچار،پیچ گوشتی)، هم بخوای کمک بدی دوتا خونه رو دکوراسیون عوض کنن(انگشت دونه در نقش مهندس ناظر)، هم سخته سعی کنی برنامه های خودت بهم نریزه(انگشت دونه در نقش متفکر) این یه خرده از نقشهایی که در طول روز اجرا میکنم هست و گفتم شکلکا گویای همه چی هست. خیلی از نقشامو نتونستم پیدا کنم

 

 campfire.gif : 98 par 64 pixels. pillowtalk.gif : 86 par 33 pixels. 

shopping.gif : 49 par 28 pixels. mcsmiley4.gif : 69 par 39 pixels.  smileyknight3.gif : 105 par 77 pixels.

   sneakingsmiley.gif : 33 par 23 pixels.  writing.gif : 44 par 49 pixels.   putertired.gif : 43 par 24 pixels.    

bigbed.gif : 60 par 38 pixels.

امیدوارم بهترین و قشنگترین شبها مال شما عزیزان باشد.

التماس دعا


اضافه نوشت:۱۲:۱۲

آرام باش
حوصله کن
آب های زودگذر،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جوباره شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند

من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد.

حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد.

هیچی....

سلام سلام

خوبین؟

چه خبرا؟؟؟

دلم سکوت میخواهد که این سکوت پر از حرفه.....

اصلا هیچی نمیخوام.....

مراقب خودتون باشین.

شاد باشین

التماس دعا

 

 
چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم:
در فضا،
... ... همچو من در چاه تنهائی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !
در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .
هر حبابی، دیدهای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی !
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطره دل میل دریا می کند،
قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنائی ها بریم .
می روم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟
فریدون مشیری


دلتنگ که باشی

از لک لک ها یک دنده تر می شوی برای کوچ

بی وطنی می کشی

به اعتبار شناسنامه ها / که مُهر به مُهر

از ثبت احوالِ انزوایت جا مانده اند

مسافری که تمام عمر ، برای ییلاق / قشلاق

پی شانه باشد

به نی لبکش وابسته تر است

تا به گوسفند هایی که بی خوابی اش را چرتکه می زنند


دلتنگ که باشی / یلدا می شوی....

برای ستاره هایی که از نقاشی ات فراریند

کوه می کشی / با رشته های پنبه شده

از حرف هایی که به آسمان نمی رسند

بی مقصدی می کنی

با جاده های به فلسفه رسیده........

که فرقی نکند خورشید فردا

پشت کدام کوه را خالی کند

و صبح / آغوش.........


حسابت را از ایل و آبادی جدا کرده ای

تا هر جای این بوم / چادر بزنی

سکوتت / آنقدر سقف نداشته باشد

که به وفاداری بی کسی ها

پای تمام زمین گیری هایت

بم شود !


میلاد آهنگربهانـ .
 
 
 

مـ ـولـ ـانـ ـا...

 

از عشق ازل ترانه گویان گشتی
وز حیرت عشق گول و نادان گشتی
از بسکه به مردی ز غمش جان بردی
وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی

دیوان شمس مولانا

 

پـ ـدر...

 

نمیدوانم چگونه وصفت کنم که تمام خوبیهایت در کلام ناچیز من بگنجد.

نمیدوانم چگونه نگاههای خسته ات را توصیف کنم که قطره اشک در چشمانم گلوله نشود.

حتی عکسی هم پیدا نکردم که در وصفت بگذارم.

روزت مبارک بابایی

نقاشی و نجوا...

 

 

روزهایی که هر روز یه رنگی دارند

ولی نقاش این روزها خودم هستم

سمیرای عزیزم بهت تسلیت عرض میکنم.

التماس دعا

ادامه نوشته

سلام بر همگی

خوب هستین؟

شرمنده همگی این روزا میدونم نیستم حسابی سرم شلوغ شده و تمامی کارای زندگی قاطی شده.

مامان و باباجون هم امروز صبح رفتن مسافرت.

دلم میخواد امسال واسه مامانی باز یه جشن حسابی بگیریم هر چند مامانی توقع این کارارو از بچه ها نداره ولی خیلی قشنگ و دوست داشتنیه واسه مامانی کاری انجام دادن.

ولی نمیدونم کادو چی بخرم شاید برم واسش یه پارچه لباس مجلسی بخرم ولی به دلیل گران بودن پارچه تقاضای مقداری پول از باباجون میکنم. نگم متری چنده پارچه بهتره ولی باهاش میشه یه لباس شیک دوخت.

باز این مدت خیلی اتفاقات خوب واسم افتاده و همه ی این اتفاقات رو دوست دارم. حتی همین امشب که داشتم با داداش میومدم خونه تو خیابون یه اتفاق افتاد که ملت سر چهارراه همه از ماشیناشون پیاده شده بودن و به این اتفاق میخندیدن من که یادم میاد یه عالمه میخندم.

از خدا میخوام که همه ی مامانا سالم و سلامت و در پناه حق باشن و نگهدار مامانی خشمل منم باشه.

 

مامانی فک نکنی بزرگ شدم هنوز همون انگشت دونه دو ساله ای هستم که میگی چیکار میکردم.

مامانی خیلی دوووووووستدارم از ته دلم.

میدونم قرار بوده عکس عزیز دل خاله رو بزارم واستون ولی دوربینمو خونه آبجی شهرستان جا گذاشتم اولین فرصت قول میدم عکس پسری رو بذارم.

التماس دعا

شاد باشین و سربلند.

به به...

 

سلام

خوبین؟

چه خبرا؟؟؟

شرمنده که نیستم ولی دورا دور به همگیتون سر میزنم کامنت نمیزارم ولی پستاتونو تا کلمه آخر میخونم.

این روزا هم خوبه هم بده.

شاید منم که بهشون لقب خوب و بد میزارم.

دلم یه چند روزی مسافرت میخواد که برنامه شو ریختم بلیط هم خریداره شده ولی فک کنم احتمال ۹۰٪ کنسل شده باید حسابش کنم.

چند روز پیش رفتم شهرستان وقتی میخواستم برم ترمینال که خدا رحم کرد به بنده و الان زنده هستم. ۱۵ دقیقه قبل از ساعت بلیط زنگ زدم آژانس که بیاد و برم ترمینال. ترمینال جایی هست که باید از یه اتوبان خیلی شلوغ باید عبور کرد و رفت سمت ترمینال که آقای راننده دید داره ماشینا با چه سرعتی میان یه هو مثل( به قول خاله مامان) یه .... رفت وسط این همه ماشین که یه هو یه صدای بوق اومد و یه هو زد به این ماشین که من سوارش بودم تا اون زد یه هو از این اتوبوس قدیما هست پر از سرباز داشت با سرعت میومد که واقعا میلی متری کنار ما زد رو ترمز و باور کنید چشامو بستم و داشتم اشهد خودمو میخوندم تا این حد ترسناک بود و حسابی خدا رحم کرد.

سوتی نوشت:

چند روز پیش سر چهارراه اولین ماشین من بودم که تا چشم با افسر راهنمایی افتاد کمربند و کشیدم تا خواستم ببندم رسیدم کنار افسر و نشد کاریش کرد و مجبور شدم دستم بگیرم. ولی هی دیدم افسره بدجور نگاه میکنه منم خودمو شطرنجی کردم و نگاش نکردم تا چراغ سبز شد و ما راه افتادیم یه هو دیدم سگک کمر بند روی شونمه. واااااااااااااااااااای خدای من مردم از خنده.

انگشت نوشت:

دونه نوشت:

پست بعدیم عکس پسر آبجی و میزارم. امروز شده ۳۶ روزه الهی خاله انگشت دونه فدات شه.

التماس دعا

 

والیبال!!!

سلامی

خوبین؟

چه خبرا؟؟؟

چند روز پیش با دوتا از دوستان قرار گذاشتیم که بریم سالن واسه والیبال ولی انگیزه رفتن من بیشتر واسه اذیت کردن بود و هست تا یادگیری ولی بقیه دوستانی که این مدت اونجا شناختم همشون میگن اگه تو نبودی اینجا واقعا مثل قبل ساکت بود والان بیشتر یاد میگیرن. مربی هم میگه لطفا هر روز بیا ولی نمیشه که همون روزای فردی که میرم کافیه.

دیروز مربی گفت به دوتا گروه تقسیم بشین و برین از ته زمین وسرویس زدن و تمرین کنید. دوتا از دوستان که اون سمت بودن منم رفتم سمت مخالف اونا دوستم تا اومد که سرویس بزنه توپ از زیر دستش در رفت افتاد جلو پاش ولی دستش تا جایی که میتونست یه هو خورد تو بینی اون که کنارش ایستاده بود باور کنید از شدت خنده اصلا نمیتونستم روی زانوهام وایسم نشستم و فقط میخندیدم. بنده خدا فک نکنم اون بینی واسش دیگه بینی بشه.

شرمنده که دیر بهتون سر زدم.

انگشت نوشت:

بن کتاب واسه نمایشگاه کتاب تا اول اردیبهشت تمدید شد.

دونه نوشت:

امسال کسی هم نمایشگاه کتاب میره؟؟؟؟؟؟

فـ ـاطـ ـمـ ـه یـعـنــی...

 

 

ایام سوگواری حضرت زهرا(س) را به همگی تسلیت عرض میکنم

التماس دعا

دوازده بـ ـدر!!!

سلام Hello

خوبین؟

خوشحالم که توی تعطیلات امسال مسافرت نرفتیم. خوشحالیم دلیل داره. ولی سیزده بدرمون از فردا ظهر شروع میشه داریم میریم باغ و شب هم میمونیم عاشق این جور بیرون رفتنا هستم آخه هر وقت میریم شب کلی میخندیم. جای همگیتون خالی. دلمان میخواهد هر چه زدوتر دوازده بدر شه. دیشب مهمونی خونه دایی بودیم که برنامه شو ریختن قرار شده خانواده ما، آبجیا، دایی، اون دایی، اون یکی دایی، خاله، اون خاله، اون یکی خاله با خانواده هاشون بریم.

آخ جون تاب میبندیم. خر سواری میکنیم، وسطی، ذیگه مامانی آش میپزه، آخ جون ولی امروز کلی وسیله بردیم باغ چون پتو بالش به اندازه اونجا نیست.

هر کس دوست داره بیاد. منزل خودشه. خوشحال میشیم.

سبزه گره میدیم واسه خوشبخت بودن و موفق بودن تو این سال گره بزنیم. واسه هم دعا کنیم. شاید یکی منتظر مرغ دعای ماست. وقتی از بیرون به زندگی هم نگاه میکنیم بهتر میتونیم واسه هم دعا کنیم خدا رو بخاطر هم صدا بزنیم.

انگشت نوشت:

جای همگیتون خالی امیدوارم سیزده بدر بی خطری داشته باشین و سالی سرشار از خوبی و خوشی و خوش کامی.

دونه نوشت:

چون فردا قبل از رفتن کار داشتم از الان نوشتم. چندتا خاطره از سیزده بدرای سالهای گذشته دارم حتما مینویسمشون. میخوام ثبت شه.

امیدوار نوشت:

امیدوارم اگه در اینجا( دنیای مجازی) باعث اذیت یا آزار یا ناراحتی کسی شدم ببخشم.

شاد باشین.

التماس دعا

آمـ ـپـ ـول!!!

سلامی

احوال شما؟ خوبین؟ تعطیلات خوبه؟؟؟

مامانم خونه آبجی شهرستان و من و داداش منزل تشریف داریم. در نبود مامانی حسابی سرماخوردم خب دلمان برای مادرمان تنگ شده. گفتم حداقل سرما بخورم تا بیاد ولی این روش در مادر کارگر نشد و فقط گفت برو دکتر دستت درد نکنه مامانی.

 

دیشب زنگ زدم داداش که میام دنبالت بریم دکتر داشتم میرفتم دنبال داداش که یه هو پسر خاله رو دیدم. ماشین لامصب که بوق نداره کله رو از شیشه بیرون آوردم با این صدای گوش خراش خروسی داد زدم. آخر هم متوجه نشد که یه هو چشممان به گوشیمان افتاد و شب سه شنبه خدابیامرزی میخواست مخترع تلفن همراه که زنگ زدم به پسر خاله. و اومد سوار شد و رفتیم دکتر. تا چشم به دکتر افتاد گفتم آقای دکتر لطفا قرص و شربت بهم ننویسین که حوصله خوردن دارو ندارم بنویس آمپول که بریم بزنیم کنج هیکل.

امروز صبح رفتم درمانگاه که آمپول بزنم که من با یه خانم و آقا جوان همراه رسیدیم. خانمه که آمپول میزد گفت اول آمپول این آقا رو میزنم منم بیکار و قبول کردم. نگو این خانم و آقا از قبل بحث داشتن آقا میگفت که من از آمپول میترسم و به اجبار خانمش قبول میکنه که آمپول بزنه حالا رفته بودااااا ولی اجازه نمیداد بزنه وااااااااای خدای من چقدر این صحنه جالب و خنده دار بود از خنده مرده بودم خانمه دید ساکت نمیشه اومد بیرون و چند نفر و صدا زد باور کنین که آقاهه چه دادی میزد درمانگاه تو ارتفاعات بود. به هر بدبختی بود بلاخره با کمک آقایون دست و پاشو گرفتن و آمپولشو زدن قبلش به خانمه میگفت اگه اولی و زد درد نگرفت دومی و میزنم واااای بهونه بنی اسرائیلی میگرفت. خیلی خندیدم خیلی تا خیلی.

 

سوال نوشت:

چرا همه ی کسانی که آمپول میزنن عینک دارن؟؟؟؟ 

تبریک نوشت:

ولادت حضرت زینب و به همه تبریک میگم.

التماس دعا

شاد باشین و سربلند

سـ ــال جـ ـدیـ ـد و مـ ـهـ ـمـ ـانـ ـی!!!!

 

سلام

خوبین؟

سال نو مبارک. صد سال به از این سالها

امسال به دلیلی یا به دلایلی مسافرت و ایرانگردیمان کنسل شده. دلیل اول و اصلی به دنیا اومدن نی نی آبجی بود. خب بگو بچه بیکاری الان به دنیا اومدی. ولی خدا رو شکر واسه خودش قند عسلیه.

دلیل بعدی هم میدونم بهونه بود.

امروز رفتم بیرون واسه به دست آوردن مقداری الکل سفید. که تا به داروخانه میرسیدم و به طرف میگفتم الکل سفید میخوام انگار یه دل سیر اونم با صدای بلند فحش ناموسی دادم و آخر هم با کلی معطلی میگفتن نداریم. خب به درک ندارین. بلاخره تلاشم نتیجه داد و پیدا کردم.

روز اول عید هم طبق هر سال میریم خونه عمو حاجی با کلی خنده و اذیت با بچه های عمو. امسال حدود ۹ نفر به کل خانواده ب ها اضافه شده بود. سالهای قبل به زور یه جایی واسه نشستن سر سفره پیدا میکردی امسال دیگه بگذریم که چقدر اذیت کردم تا بلاخره یکی پتروس شد و دو زانو نشست و ما در کنارش کلی اذیت کردیم.ولی قبلشازم قول گرفت که اذیت نکنم یا کمتر اذیت کنم. احتمالا چند روز آینده نوبت ماست که این قوم نمیدونم از کجا گریخته رو دعوت کنیم. بمیرم واسه خودم که میمیرم. ولی خدایی خیلی خوش میگذره.

امسال با کلی تغییرات وارد سال جدید شدم امیدوارم فقط  این همه نقشه و برنامه که ریختم خراب نشه.

توکل بر خدا پیش میرم تا ببینم چی پیش میاد.

ادامه مطلب شاید به دردتون خورد از نظر من جالبه یه راه و روش یاد میده.

شاد باشین و التماس دعا

ادامه نوشته

گوش کن، صدایی می آید!!!

بهار آمد تا بگوید :

حتی اگر نمی شود که همیشه سبز ماند ،

ولی می توان دوباره و دوباره و دوباره ،

سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد ...

 

عیدتان مبارک

جملات زیبا گیله مرد

سـ ـوتـ ـی های پی در پی

سلامی

خوبین؟

همگی خسته نباشین مطمئنم که مادرا حال همگیتونو گرفتن واسه خونه تکونی. من که خودم یه پا کوزت بودم.

یه چند روزیه شدیدا سوتی میدم. دیروز و پریروز رفتم یزد واسه انجام دادن کارای باباجون. بماند که هرکسی و میدیدم بهش میگفتم استاد

چند روز قبل تر یکی از دوستان باباجون از زاهدان واسمون نارگیل آورده بود و بعد ما که پوست کندیم نارگیلارو یه دفعه خونه عموم اومدن خونمون بعد من میخواستم به داداشم بگم برو نارگیلارو از تو آشپزخونه بیار بهش گفتم که برو نارگیلارو از رو درخت بیار

باز رفتم خرید یه ماشینی کپی ماشینم که مال استادم بود کنار ماشین پارک کرده بود بعد سلام و احوال پرسی میخواستیم سوار شم بیام دیدم وااا در ماشین با سویچی که دارم باز نمیشه بنده خدا استاد هم گلوش پاره شده بود که خانم انگشت دونه اون ماشین شماست. این کارم بارها تکرار شده آخه این استادمون تقریبا همسایمونه و همش....

امروز رفتم یه جایی کاری انجام بدم تقریبا توی جاده بود و یه میدون بزرگی هست و یه عالمه کامیون هم وجود داشت ما بین اینا داشتم آروم میرفتم که یه هو یه وانت بار از جلو کامیونه اومد کوفت به ماشین نازنینم خیلی خراب نشده فقط چراغ خطرش شکسته و کنار چراغ خطر رفته تو. بعد پیرمردی هم پشت اون ماشینه بود تا من از بین این ماشینا زدم بغل و همه جمع شدن ببینن من طوریم نشده در رفت. باباجون زنگ زده به دوستش که فیلم و باز بینی کنه و فردا میرم و حالشو میگیرم.

بعد اومدم خونه به بابااجون میگم تصادف کردم مامان که میگه لباسات که تمیزه و به درک. باباجون هم میگه به درک که خراب شده و رفته تو کوچه ماشین و نگاه میکنه و اومده تو خونه و میگه یه جوری گفتی تصادف کردم انگار دیگه ماشین به کارت نمیاد به درک خیلی خرج داشته باشه ۱۰۰ هزار تومنه زنگ زده به داداش میگه بیا ماشین و ببر صافکاری. خب کاش یه خورده دعوام میکردن 

سوتی آخر:

سوتی آخرو ننویسم بهتره دیگه مطمئن میشم که دیوونه شدم.

قرار شده یه دیوار بسازیم و سوتیای من و بنویسیم. نمیدونین این سوتی آخریه چی بوده میمیرین از خنده. شاید در آینده گفتم

شاد باشین و التماس دعا

راستی امشب مراسم چهارشنبه سوری داریم خیلی خوش میگذره فقط ترقه کبریتی میزنم  و آتیش روشن میکنیم و میپریم.

عید همگی هم پیشاپیش مبارک.

 

یـ ـه پـ ـسـ ـتـ بـ ـی ربــ ـطـ

 

 

تو آنقدر با خودت خوبی

من آنقدر با تو درگیرم

که حتی لحظه ی رفتن

نفهمیدی دارم میرم

چرا اینجوریه دنیا

میون گریه میخندی

چرا این ساعتا کوکن

چرا چشماتو میبندی

یه شطرنجی زدم با تو

حالا هر جا برم کیشه

چه شانسی داره اون شاهی

که مات اسب تو میشه

تو این شب،باورت میشه

به فکر روز آینده ام

اگه ابری شده دنیات

من از ماه تو شرمندم

برای آخر قصه

نه دیوم کن، نه غولم کن

جوونی جاهلی داره

همینجوری قبولم کن....

 


۲۰/۱۲/۹۰

۲۲:۲۲

سلام

خوبین؟

وقتی این پست و نوشتم انگار به همه یه شوک وارد کردم. من یه سوال دارم مگه آدم حتما باید عاشق یه فردی از نوع جنس مخالف باشه و به هر دلیلی از هم جدا شدن میتونن از این نوع شعرها بنویسه که مثلا عاشق دلسوخته هست و هزار تا مورد دیگه. فقط اون افراد میتونن از این شعرا بنویسن یا نه؟؟؟

لطفا جواب این سوالامو بدین. ممنون

 

 

بادبادک خیال را با انگشتانم به آسمون نیلگونت میفرستم برای من نه بلکه برای دل خوشی دل بادبادکی که این همه راه را آمده دستی تکان دهی....

 ........................

ادامه مطلب نوشت:

یه شعر از مولوی

ادامه نوشته

مـ ـن آمـ ـدمــ

جملات زیبا گیله مرد

سلامی

خوبین؟

شرمنده که نیستم یه خرده حسابی سرم شلوغه به همه سر میزنم شاید پا هم زدم. همه ی ماجراهای باحال این روزا که نبودمو مینوم همه که نه اون خوباشو مینویسم.

التماس دعا

ادامه مطلب و حتما مطالعه فرمایید.
ادامه نوشته