سركار گذاشتن عراقي ها

زبان فرمانده عراقی در دستان «شاهرخ»/ عملیات روانی با کله پاچه +عکس


توي خط مقدم فاو بوديم

بچه ها سر آرپي جي رو باز مي‌كردند و داخلش سير مي‌ريختند، شليك كه

مي‌كرديم بر اثر انفجار و گرما بوي تند سير فضا را مي‌پوشاند بيچاره عراقي ها

فكر مي‌كردند ايران شيميايي زده، يه ترسي وجودشون رو مي‌گرفت كه بيا و

ببين.

شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم


تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن, موجی بود . ۲۰ سال با این درد زندگی کرده بود

بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن

پرستار پرسید چی شده ؟

با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید :

نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟

پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟

در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد :

خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه

شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم .

و باز گریه کرد

از پنجره به بیرون نگاه کردم

آسمون هم تاب شنیدن نداشت

شروع کرد به باریدن….

آزار و اذيت هاي رژيم ستمشاهي

قبل از انقلاب روزي پيش از ظهر براي آوردن  حضرت آيت الله خامنه‌اي براي اقامه نماز جماعت به مسجد كرامت به منزلشان رفتم. فرزند آقا در حالي كه رنگ پريده بود در را باز كرد. در اين هنگام متوجه شدم اسباب و وسايل منزل آقا را به هم ريخته است.

سوال كردم : جريان چيست؟ او با همان زبان كودكانه گفت: صبح زود چند تا رژيم وارد منزلمان شدند و با سر و صدا منزل و كتابخانه آقا را بهم ريختند. و با زدن قنداق تفنگ به پاهاي پدرم او را بردند.

من مسيح را در ايران ديدم.

 

چند سال پيش پوتين رئيس جمهور وقت روسيه براي نخستين بار در طول ۳۰ سال انقلاب اسلامي به ايران سفر

كرد . كساني كه وي را مي شناسند مي دانند كه بسيا چهارچوب مند و منظبط بر اصول ديپلماسي است اما با

اين حال چندبار پرسيده بود كه ديدار با رهبر جمهوري اسلامي آيا انجام مي‌شود يا نه. خلاصه فرصت ديدار با مقام

معظم رهبري برايشان فراهم ميشود و آقا در اين ديدار به نكاتي از تاريخ شوروي و قبل از آن اشاره مي كنند كه

براي رئيس جمهور روسيه جديد بوده است پس از ديدار مسئولين دستگاه ديپلماسي مي گفتند رفتار وي تغيير

كرده بود و شخصا و نه از طريق وزير خارجه خود به وزير خارجه كشورمان گفته بود كه شما حتما سفري به روسيه

داشته باشيد تا با هم گفتگو كنيم. در برگشت به كشور روسيه خبرنگاري از وي درباره نظرش راجع به رهبر ايران

مي‌پرسند و وي پاسخ مي‌گويد:

من مسيح را نديده ام اما تعاريف او را در انجيل شنيده و خوانده‌ام ، من مسيح را در رهبري ايران ديدم.

عکس: دختری که وزیر را شرمنده کرد

 

خبرنامه دانشجویان ایران: وزیر امور خارجه فرانسه که به تازگی به کشورهای عربی سفر کرده است در حال بازدید از دانشجویان دانشگاه سوربون فرانسه در ابوظبی امارات بود که اتفاق جالبی افتاد.در این دیدار وزیر امور خارجه فرانسه مطابق آداب و رسوم اروپایی قصد داشت با یکی از بانوان محجبه دانشجوی این دانشگاه دست بدهد که با امتناع وی، لبخند تلخی از روی شرمساری زد و مجبور به عقب کشیدن دستش شد.

 

نو‌عروس ۱۷ ساله‌ای که به دست منافقین به شهادت رسید

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از سایت گرو، با گذشت 32 سال از ترور منیره سیف یکی از شهدایی که توسط منافقین در سال 1360 در شهرستان نهاوند ترور شد، خانواده این شهید پرده از آن جنایت شوم برداشت و نحوه شهادت دخترشان را شرح دادند.

شهید منیره سیف

حاج ابراهیم سیف که خود یکی از رزمندگان افتخار آفرین هشت سال دفاع مقدس است نحوه شهادت دخترش را اینگونه بیان می‌کند: منیره دختر نو عروسم که فقط 17 سال سن داشت عاشق ولایت وحضرت امام خمینی (ره) بود وبرای پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به ایران قبل از انقلاب روزه و خیرات نذر کرده بود و با پیروزی انقلاب جذب کارهای فرهنگی، تربیتی و قرآنی در بسیج شد و در آن دوران حلقه‌ای از دختران انقلابی آن زمان را به دور خود جمع کرده بود و منافقین کوردل او را با چند نامه تهدید به ترور کرده بودند و به او گفته بودند دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور می‌کنیم که او توجه‌ای به نامه‌های تهدید آمیز آنها نکرد و در آخر نیز به خاطر عقیده‌اش و حمایت از امام و انقلاب توسط آنها با نارنجک ترور شد.

این رزمنده می‌گوید: در آن سال ها که اوج حملات ناجوانمردانه صدام و حامیان غربی وشرقیش در جبهه ها بود من و تنها پسرم در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم که این اتفاق ناگوار برای خانواده من رخ داد ماجرا از این قرار بود که دختر نوعروسم منیره با نهاد های انقلابی همکاری فرهنگی داشت چون در آن سالها شرایط به گونه ای بود که هر کس در قبال انقلاب احساس وظیفه می نمود منافقین آمریکایی او را شناسایی کرده بودند و در چندین نامه او را به ترور تهدیدکرده بودند ولی او همچنان به وظیفه اسلامی و انقلابی خود عمل می کرد ، تا اینکه در یکی از شبهای شهریور سال 60 وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود درب حیاط را میزنند و به محض اینکه منیره به جلوی در ب منزل می رود نارنجک را داخل خانه پرت می‌کنند که او با ایثار خود را روی نارنجک می اندازد و از کشته شدن سایر اعضای خانواده که شامل خواهران و مادرش بود جلوگیری می‌کند.

وی ادامه داد: این در حالی بود که من وتنها پسرم در جبهه غرب کشور بودیم واز هیچ چیز خبر نداشتیم وقتی برای مرخصی آمدیم با مشاهده پرچم سیاه بر سردر خانه متوجه اتفاق نا گواری برای خانواده شدیم پس از پرسش از همسایه ها آنها شرح ماجرا را برای ما گفتند وقتی وارد حیاط منزل شدیم با درب وپنجره های شکسته روبرو شدیم وفهمیدیم مادر وبچه ها نیز مجروح شده اند ودر بیمارستان بستری هستند.

مادر منیره سیف نیز می گوید: یک شب قبل از این حادثه منافقین نامه تهدید آمیز خود را برای چندمین بار به داخل حیاط ما انداخته بودند ودخترم به خاطر اینکه ما نترسیم گفت : نامه بی ارزشی است نگران نباشید البته او بارها ما را دلداری میداد وبا نوشتن وصیت نامه اش ما را برای شهدت خود آماده کرده بود

وی ادامه داد: در آن شب من ودو دخترم به همراه منیره همگی دور سفره بودیم که زنگ منزل زده شد ومنیره زودتر از بقیه بچه ها بلند شد وجلوی در رفت که فرد منافق به محض مشاهده او از کنار پنجره حیاط نارنجک را پرتاب می کند ومنیره به خاطر اینکه سایراعضای خانواده شهید نشوند روی نارنجک خوابید وبه من گفت : مادر بچه ها را دور کن نارنجک است و بلا فاصله منفجر شد واز ترکش آن بقیه بچه ها ومن زخمی شدیم.

خواهر منیره سیف نیز می‌گوید: این ترور در حالی رخ داد که خواهرم در چند روز آینده قرار بود به خانه شوهرش که عقد کرده او بود برود ولی این ترور ناجوانمردانه او را ناکام از دنیا برد واین برگی دیگر از جنایات منافقین بود.

وی گفت: بعد از مدتی توسط سربازان گمنام امام زمان وسپاه پاسداران یک تیم از منافقین تروریست در همدان به دام افتادند که قاتل منیره خواهرم نیز در داخل آنها بود که پدرم را به عنوان اولیا دم در دادگاه خواستند وقاتل در مورد آن شب ترور توضیحاتی را به قاضی پرونده داده بود وپدرم به خاطر رضای خدا وجوان بودن آن تروریست و به خاطر برگشت به دامان انقلاب او را بخشید ولی دادستان گفت این نامرد چندین جوان را ترور کرده و باید به سزای اعمال ننگینش برسد.

ببینید این منافقین با خانواده ما و امسال ما چه کرده اند ولی آمریکای جنایت کار وانگلیس واسراییل که بزرگترین دولتهای تروریستی هستند برای کشته شدن چندین جنایت کار در اردوگاه اشرف کار را به حقوق بشر وسازمان ملل می کشند وبا انتشار بیانیه محکوم می‌کنند ولی یکبار حاضر نشدند به خاطر بیش از 12000 شهید ترور از ملت ایران عذر خواهی کنند.

روایت حاجی بخشی از ذوالجناح جبهه‌ها

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، در روزهای دفاع مقدس اتفاقات گوناگونی رخ می‌داد که متاسفانه به برخی از آنها کمتر پرداخته شده است. یکی از این موارد که در غرب کشور بیشتر اتفاق می‌افتاد خاطره‌هایی بود که نقش به سزایی در پیشبرد عملیات‌ها و اهداف رزمندگان داشت. این خاطره در وبلاگ الوارثین منتشر شده است:

حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم که می‌گفت: به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم. در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون تهییه کنیم و اونها رو به جبهه انتقال دهیم.

ما رفتیم و با کامیون برگشتیم و قاطرها رو سوار کامیون کردیم. یکی از اونها کم بود. سراغش رو گرفتیم و گفتند: صاحب قاطر برده لب رودخانه تا آبش بدهد. با ماشین رفتیم سمت رودخانه که از وسط ده رد می‌شد و با منظره عجیبی مواجه شدیم. دیدم یک پارچه سبزی روی این حیوان انداخته و با علاقه‌ای خاص دارد اون رو شستشو می‌ده و با این حیوان داره حرف می‌زنه.

به شوخی گفتم: بابا چی کار می‌کنی؟ رهاش کن کار داریم. داری لوسش می‌کنی.

اون روستایی با صفا در جواب ما گفت: حاجی این حیوان از این به بعد سعادتمند است، او انتخاب شده. اون مرکب مجاهدان راه خدا خواهد شد. اون ذوالجناح رزمندگان خواهد بود.

حاجی بخشی می‌گفت: این مرد روستایی آنقدر گفت تا اشک ما رو درآورد.

گردانی در لشگر سیدالشهداء(ع) داشتیم به نام گردان صابرین، یا به قول رزمندگان لشگر گردان قاطریزه. این گردان وظیفه‌اش از یک طرف رساندن آب و غذا و مهمات به رزمندگان در خط مقدم بود و از طرف دیگر انتقال مجروحین و شهدا به عقب جبهه بود.

خدایی ماموریت سخت و طاقت فرسایی هم داشتند و شاید به خاطر صبوریشان به آنها گردان صابرین می‌گفتند. رزمندگان این گردان آدم‌های ورزیده ای بودند. آنها پای پیاده در حالی که مقدار زیادی مهمات و آذوقه بار قاطرها بود چندین کیلومتر طی می‌کردند تا به خط مقدم برسند و در این مسیر خطرات زیادی را به جان می‌خریدند و از همه سخت تر وقتی بود که باری از مهمات رو با قاطر حمل می‌کردند و کافی بود با یک انفجار خودشون هم دود بشند. و شاید سخترین لحظه برای رزمندگان این گردان وقتی بود که باید پیکر شهیدی رو به عقب می آوردند.

این عکس مربوط به عملیات بیت المقدس 6 است که در اواخر اردیبهشت ماه 67 در ارتفاعات شیخ محمد که مشرف به شهر ماووت بود انجام شد. در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده می‌شود که روی مرکب بسته شده است. شاید ساعت‌ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید. این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت می‌کنند چه حالی داشتند. اگر من بودم پشت سرشون یک دل سیر گریه کرده بودم و می‌خوندم:

ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود

آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد.

شهيد گمنام

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، این روزها که به هفته دفاع مقدس نزدیک می‌شود عطر و بوی شهدا بیشتر در محیط زندگی‌مان جریان دارد. چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی یکی از شهدای گمنام شناسایی شد. این بار نیز حمید داودآبادی (نویسنده انقلاب اسلامی و دفاع مقدس) روایت پیدا شدن یک شهید گمنام توسط مادرش را حکایت کرده است:

یه کاغذ گذاشته بودن کنار پیکر که روش نوشته بود:

احتمالا غواص

تاریخ شهادت 19/10/1365

محل شهادت شلمچه

هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه.

فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده.

بالاجبار به عنوان شهید گمنام، در بهشت زهرا (س) دفن شد.

چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد.

از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای «شهید گمنام» نوشتند:

«شهید سیدجلال حسینی»

عکس: پسر عماد مغنیه پشت سر سردار سلیمانی

خبرگزاری فارس در حاشیه مراسم ختم مادر سردار قاسم سلیمانی نوشت:
در میان حاضران در سالن، جوان خوش‌سیمایی بود که ارتباط عمیقی با حاج‌قاسم داشت و در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود و گاهی بوسه‌ای بر شانه او می‌زد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف می‌زدند و حاج قاسم گه‌گداری او را در کنار خود می‌ایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفی‌اش می‌کرد.
هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش می‌نشست و پسر جوان را بغل می‌کرد و می‌بوسید.
پنج سال قبل بود که برای اولین بار او را در تلویزیون دیده بودیم. پدرش روز 23 بهمن 1386 در محله کفرسوسه دمشق به دست تروریست‌های موساد ترور شد و شهادتش، او را از گمنامی درآورد و حالا پسر او که نام عموی شهیدش را بر وی گذاشته بودند، مانند پسر، در کنار حاج‌قاسم ایستاده بود.
او «جهاد عماد مغنیه» فرزند سردار بی‌بدیل حزب‌الله، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان) بود.
ارتباط جهاد با حاج قاسم چیزی فراتر از رابطه یک پسر با دوست پدرش بود و هرکس نمی دانست گمان می کرد «جهاد» پسر فرمانده است.
 
 

فتنه اي ديگر ،هوشيار بايد بود

 

 

فتنه اي ديگر در راه هست ولي ما دست به دامان ولايت هستيم.

کشف حجاب زوري! +عكس

غرب که ادعای حقوق بشر دارد و خود را مدعی حقوق بشر می داند در یک اتفاق دم خروس این ادعا به بیرون زد ! در ملا عام یک دختر فلسطینی را دوره کردند و می خواستند حجاب از سر او بردارند ولی او مقاومت کرده و از این اقدام جلوگیری نمود.

روزنامه معاریو به نقل از شاهدان عینی فاش کرد: یکی از زنان اسرائیلی بدون هیچ دلیل و توجیهی، به این دختر فلسطینی حمله ور شد و با مشت به سر او کوبید و مشاجره با دختر را آغاز کرد، تا بقیه زنان تندرو اسرائیلی به او ملحق شوند و به طور دسته جمعی به ضرب و شتم دختر فلسطینی بپردازند.

 
 

ه گفته شاهدان عینی، زنان اسرائیلی سعی کردند حجاب دختر فلسطینی را از سرش بردارند، اما او در برابر آنها مقاومت کرد تا این که همۀ آنها به سمت او حمله ور شده و حجاب از سرش برگرفتند.

خانم «دوریت» از فعالان صلح اسرائیلی که توانست از این واقعه عکس هایی مستند بگیرد، تاکید کرد که شاهدان این حادثه، هیچ اقدامی برای جلوگیری از این تعدی زنان اسرائیلی انجام ندادند.

در پی انتشار عکس های این رسوایی، پلیس رژیم صهیونیستی به منظور سرپوش نهادن بر این جنایت، از تشکیل پرونده رسیدگی و تحقیق در این باره خبر داد.

http://khabareno.com

شرمنده ی ایثارت هستیم جوانمرد

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش

هر جا می رفت همراه خودش می برد

از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟

گفت: آرپی جی زن بوده

توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه

باید براش بنویسی تا بفهمه

گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود

چشم و گوشمان که باز نشد هیچ ، ..... بماند!

  شرمنده ی ایثارت هستیم جوانمرد

http://fardayeabad.blogfa.com/1390/12

بگم بگم و بگو بگو از جنس حرف دل مردم ...

بگم بگم بیکاری تو کشور زیاد شده؟ بگو بگو

بگم بگم فشار اقتصادی به ملت زیاد شده؟ بگو بگو

بگم بگم وحدت مسئولین کم شده؟ بگو بگو

بگم بگم قیمت پراید 17 میلیون شده؟ بگو بگو

بگم بگم در حق مردم ظلم شده؟ بگو بگو

بگم بگم دل رهبر از دست ما خون شده؟ بگو بگو

پ,ن : کاش این دوتا مرد زحمتکش حرفاشون تو مجلس روز استیضاح وزیر کار اینها بود...


http://sayberi174.persianblog.ir/

نيمكتهاي سوخته

۱۲بهمن ۱۳۶۵ شايد من و تو كوچك بوديم و ان روز را به خاطر نمي آوريم ولي مدرسه زينبيه ميانه آن روز را هيچگاه فراموش نكرده و نخواهد كرد روزي كه شاگردانش در آن روز مانند شهداي كربلا معصومانه پرپر شدند.

مدرسه زينبيه بعد از بمباران

آخرين نوشته اي كه از اين عزيزان به يادگارمانده بود

 

روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.

انشاالله

شهيد بي قرار

روحانی شهید مسلم خسروی

آخرین مرتبه اش بود که راهی جبهه می‌شد، تخریبیچی گردان بود و هر بار که حرف جنگ می شد، از شلمچه که می گفت، بغض و بیقراریش فضای خانه را تنگ می کرد. می نشست روضه فاطمه الزهراء(س) را چنان با سوز گداز می خواند، نفس اهل خانه را بند می انداخت.

کاسه آب را که برداشتم، عبایش را زمین گذاشت، کاسه را از دستم گرفت، دستم را بوسید و گفت: مادرم هر بار که آمدم، وقت اعزام که می شد، کوله ام را که بر می داشتم، چفیه را به دور گردنم می انداختی و انتظارت مرا می کشیدی، مانده بودم که با خدا چگونه کنار بیام، دل مادرم را بشکنم یا قید شهادت را بزنم. مادر به گردنم حق داری، اما دیگر آب پشت پایم نریز، چفیه ام را به دور گردنم محکم نکن، کوله ام را تا سر کوچه نیار، به نیاز دل من نگاه کن مادر، پر شده ام از در خواست های مکرر، نمی خواهم دلت را بشکنم، «مادر دلم برای حضرت زهراء(س) تنگ شده» مادر دعا نکن که برگردم، کاسه آب را پشت پایم نپاش، دعا کن که دعای مادر زود مستجاب می شود.

بگو پسرم را سپردم به سیدالشهداء...

بعد سرش را جلو آورد، سرش را محکم و استوار بوسیدم.

توی دلم گفتم برو مادر سپردمت به فاطمه الزهراء(س)...

خندید و رفت...

رادیو مارش جنگ می زد، توی دلم گفت یا فاطمه الزهراء جانم به قربانت، دلم لرزید. مهمان داری...

دور حوض چرخی زدم، انگار مثل کسی که دل انتظار باشد. زنگ حیاط صدا کرد، آرام و بیقرار در را که باز کردم، دلم هوری ریخت، دو تا پاسدار تکیه کرده بودند به دیوار...

سلام کردم و گفتم: بیاید داخل شما هم عین مسلم من هستید.

یکی از پاسدارها دستش تا کتف قطع بود. اون یکی هم یک جورائی. دلم ویران شد، زل زده بودم به دست هاشون، که هردوشون یواشکی دست شان را قایم کردند.

وسط نوحه آهنگران رادیو شروع کرد به حرف زدن، من که خیلی حالیم نمی شد. وسط حیاط کنار حوض، اون برادری پاسدار که دستش تا کتف چوبی بود گفت: مادر مسلم بچه ها عملیات کردند. کربلای پنج...

گفتم: کربلا... دیدند من اصلا بیتابی نمی کنم، قرص و محکم، مثل زینب کربلا...

گفتم: مسلم شلمچه را خیلی دوست داشت. اون پاسدار یکی دیگه شان گفت: مهمانی بچه ها تو کربلای پنج شلمچه است.

گفتم: مسلم خیلی دلتنگ حضرت زهراء بود...

*نویسنده: غلام‌علی نسائی

باز عاشورايي ديگر...

 

امام حسین  علیه السلام

اي آشنا هر سال عاشورا را به عزا مي نشيني و برسالار شهيدان اشك مي ريزي و مويه مي كني ولي

آيا توانستي از اين عاشورا عبرت بگيري تا زماني كه موعدمان مي آيد همان خطاها را تكرار نكني؟؟؟

باخودت بيانديش اگر در كربلا بودي كجاي اين ماجرا قرار داشتي از عزت يافتگان بودي يا لعن شدگان؟

خوش به حال شهدا

پسر اول گفت:مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم . . .

رفت و والفجر مقدماتی شهید شد.

پسر دوم گفت:مادر، داداش که رفت من هم برم؟

گفت: برو عزیزم . . . رفت و خیبر شهید شد.

پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند.

ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه،رفت و کربلای پنج شهید شد.

مادر به خدا گفت:همه دنیام رو قبول کردی.

خودم هم قبول کن.رفت و حج خونین شهید شد.

مزار اين شهيد معروف كجاست ؟

با دیدن تصاویر شهدا،به يك عكس خيره شد و ناگهان فرياد زد كه این «هادی» من است. من با دستان خودم این کلاه را برایش بافتم.

سالهاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و حتی بر دیوارهای شهرها می‌بینیم. عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می‌گوید
 
به گزارش ايسنا، هادی ثنایی‌مقدم يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دي‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير می‌گویند يادآور مي‌شوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود.
تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثنايي‌مقدم چه آمده است؟. عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.
سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنايي‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به يك عكس خيره مي‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... .
خانواده‌هاي شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع مي‌شوند. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟، چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهيد مي‌گويد: این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه...

بیا آقا

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

(سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)

یاران خمینی

گفتم: بچه الان چه وقت نماز خوندنه؟

گفت: از کجا معلوم دیگه وقت کنم.

توی آن هیری بیری شروع کرد به نماز خواندن.

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته را که گفت یک خمپاره آمد و بردش مهمانی.

پاهای بسته فرزندِ خمینی(ره)

به گزارش مشرق ، عکسی که می بینید ، در اردیبهشت ماه سال 1373 ، توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ، ارتفاع 112 ، واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. برادر حسین احمدی ، پیکر شهیدی که به تازگی تفحص شده است ، نظاره می کند. پیکر این شهید که پس از 12 سال ، چهره نمایانده است ، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی ، به احتمال قوی ، زنده به گور گردیده است. سیم تلفن های دور پاها به خوبی مشخص است. این معامله ای است که بعثی ها با بسیاری از بسیجیان و پاسداران مظلوم گرفتار شده در حلقه ی محاصره ی فکه کردند.
آیا به راستی کسی جز این رزمندگان بی نام و نشان ، شایستگی اطلاق عنوان «فرزند خمینی» را دارد؟ کسانی تنها به عشقِ آن نایب امام عصر(عج) وحشینه ترین شکنجه ها را به جان خریدند و با گوشت و پوست و خون خود ، با امامِ عشق بیعت نمودند.
آی شما میراث داران روح الله ! وای بر روزگارتان ! پاهای بسته ی این بسیجی ، هشداری است هولناک برای شما ! هیچ یادتان هست کدام میراث حضرت روح الله است که خودش فرمود اگر از آن غفلت کنید ، گرفتار دوزخ الهی شده و خواهید سوخت؟؟


تصویری ناب از عروسی خوبان

مادر گرانقدر شهید ابن یامین رمضان نژاد فریدونکناری تعریف می کند: «همیشه آرزویم این بود که پسرم را داماد ببینم.
وقتی جنازه ی ابن یامین را آوردند، گفتم سفره ی عقد بچینند. آن روز احساس کردم که حوریان بهشتی در اتاق عقد حضور دارند و برای پسرم که با یکی از آنها وصلت کرده از خوشحالی دف می زنند. زمانی که داشتم به دست و پای ابن یامین حنا می بستم انگار کسی به من گفت: حوریان، حنا را از دست و پای داماد می ربایند.»

http://firozonline.ir/

نماد عفت و جهاد يك زن ايراني

نسرین دیر کرده بود از صبح زود رفته بود جهاد و حالا دیر وقت بود. پدر در اتاق راه می‌رفت، مادر دلشوره داشت. همه نگران بودند، پدر با تندی گفت: نه آمدنش معلومه و نه رفتنش، این که نشد وضع. 24 ساعت سر خدمت باشه، سر کار باشه. بالاخره استراحت می‌خواد یا نه؟

مادر گفت نمی‌دونم والله تلفن زد، گفت: احمد، قدری خوراک و پول براش ببره، من هم نفهمیدم آدرس را به احمد گفت، یقین نزدیکای شیراز بوده توی راه یه خونواده جنگ زده را می‌بینه که بچشون مریضه، می‌خواست اونو به بیمارستان برسونه.

پدر گفت: خب به بیمارستان تلفن زدی؟ مادر گفت: مریض که نیست بگم صداش کنند مریض برده، اونجا که اسم همراه بیمار را یادداشت نمی‌کنند، بیمارستان فقیهی به اون بزرگی کی به کی است کی به کیه!

پدر گفت: این دختره چکاره است؟ همه جا سر می‌زنه، به داد همه باید، بچه من برسه؟ توی مسجد هیچ کس غیر از نسرین من نیست؟ توی جهاد هیچ کس مسئول نیست؟ تازه‌ این خوابگاه عشایر رفتنش هم برنامه تازه اش شده، چند شب پیش هم رفته بود پیش بچه‌های عشایر یا اونها را می‌یاره خونه و مثل پروانه دورشون می‌چرخه و غذاهای رنگین جلوشون می‌گذاره، یا خودش می‌ره اونجا. مگه نباید خودش هم زندگی کنه، صبح نسرین کجاست؟ مسجد، ظهر نسرین کجاست؟ مسجد، شب نصف شب نسرین کجاست؟ مسجد.

مادر گفت: اینها را که می‌آورد خانه، ثواب دارد غریبند، از خانه شان دورند، آمده‌اند اینجا درس بخوانند، فردا کاره‌ای شوند. از من غذا پختن و آماده کردن خانه و شستن برای آنها، اما اصلاً آرام و قرار ندارد. هر جا کار باشد، نسرین همان جاست، دنبال کار می‌دود.

کریم گفت: کار یک جا بند شدن هم بهم دادن. توی جهاد هیچ کس بهتر، تمیزتر، دقیق تر از نسرین، کتاب خلاصه نمی‌کنه. همه کتاب‌های استاد مطهری را به خاطر پشتکاری که داره، نسرین خلاصه نویسی می‌کنه. از همه بهتر این کار را انجام می‌ده چون استاد مطهری را خیلی دوست داره و هم اینکه خیلی خوب کار می‌کنه. اما از بس دل رحم و مهربونه یکجا بند نمی‌شه، انگار که کار را بو می‌کشه. رفته توی دهات «دشمن زیادی» زن‌ها را برده توی حمامی که جهاد براشون درست کرده، کلاس آموزش احکام و بهداشت گذاشته! اصلاً یک کارهای عجیب و غریبی می‌کنه. عروسی هم که کردیم هیچ فرقی نکرده یک هفته بعد از ازدواجش برگشت مهاباد.

همین طور که بیرون مثل فرفره کار می‌کنیم، از وقتی هم که می‌رسه خونه می‌شوره، می‌پزه، و تمیز می‌کنه.

رونمایی از تندیس شهیده نسرين افضل در کنگره شهیده ملی حجاب

نسرین افضل در سال 1338 در خانواده مذهبی در استان فارس بدنيا آمد. او در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانش‌آموزان پرشعور و باشعور، بر بسیاری از نابسامانی‌ها در رژیم طاغوت، اعتراض ‌کرد، تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت.

شهیده افضل، در آغاز سال 1360 با مشورت برادررش شهید «احمد افضل» با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان رفت و همه وقت خویش در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگان‌ها همکاری داشت.

او به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. وی در سال 1361 با یکی از پاسداران ازدواج کرده و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانه‌اش بازمی‌گشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بی‌پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل ‌کرد.

این شهیده در آخرین شب حيات دنيايي‌اش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود.

مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، در مسیر به کمین عوامل پلید آمریکا ‌افتاد و در آن جمع تنها، شهیده نسرین مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت وپس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر 61 به شهادت رسيد.


رجانیوز

آغاز به کار رسمی شبکه ماهواره ای «هدهد» برای کودکان فارسی زبان زیر نظر نماینده آیت الله سیستانی

همزمان با فرا رسیدن مبعث نبی مکرم اسلام حضرت ختم الانبیاء (صلی الله علیه و آله . سلم)، شبکه ماهواره ای هدهد فارسی فعالیت رسمی خود را آغاز خواهد کرد . «شیعه نیوز» آغاز به کار شبکه مفید «هد هد فارسی » را به مدیران زحمتکش آن مجموعه تبریک گفته و امیدوار است در را راه ترویج فرهنگ علوی و گسترش مذهب خاندان رسالت به کودکان مسلمان هر چه بیشتر موفق و پیروز گردند .
sangarnews سنگرنیوز ::
به گزارش «سنگر نیوز» ، همزمان با فرا رسیدن مبعث نبی مکرم اسلام حضرت ختم الانبیا (صلی الله علیه و آله)، شبکه ماهواره ای هدهد فارسی فعالیت رسمی خود را آغاز خواهد کرد .

روز دوشنبه آتی به مناسبت آغاز فعالیت این شبکه مراسمی روز دوشنبه در محل دفتر شبکه هدهد در قم برگزار خواهد شد.
شایان ذکر است پس از راه اندازی شبکه هد هد به زبان عربی چند چهره سرشناس وهابی از برخی شبکه های ماهواره ای خواستند پخش برنامه های این شبکه کودکان را متوقف نمایند! . این چهره های وهابی اذعان نمودند این شبکه به مرور زمان باعث گرویدن کودکان اهل تسنن به مذهب تشیع [اهل بیت (علیهم السلام)] خواهد گردید و از این موضوع به شدت احساس نارضایتی مینمایند .
شبکه «هد هد»، توسط حجت الاسلام سید جواد شهرستانی وکیل آیت الله سید علی سیستانی راه اندازی گردیده است .
«شیعه نیوز» آغاز به کار شبکه مفید «هد هد فارسی » را به مدیران زحمتکش آن مجموعه تبریک گفته و امیدوار است در را راه ترویج فرهنگ علوی و گسترش مذهب خاندان رسالت به کودکان مسلمان هر چه بیشتر موفق و پیروز گردند .
فرکانس شبکه ماهواره ای هد هد فارسی :
ماهواره هاتبرد
فرکانس 12558
vertical 27500

بهترين نصيحت

جواني عكس خودش را نزد حضرت امام (ره) فرستاد

گفت: آقاجان يك نصيحتي براي دنيا و آخرت به من

كنيد تا برايم كافي باشد حضرت امام طي يك جمله

دنيا و آخرتي نصيحتش كرد و نوشت اِنَّا لِلّه وَ اِنَّا اِلَيْهِ رَاجِعُون.

ما مال خدائيم. آدم مالِ كسي را صرف

ديگري نمي‌كند.

كارت عروسي شهيد

به گزارش گروه«حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و

خواهر شهید علی رضا کلاگر، طیبه توی طایفه اش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت شیون

کشیده، هفت بار، هر خبری که رسیده، هر بار هفتاد مرتبه دلش لرزیده. طیبه خیلی سن نداشت.

خیلی با شوهرش زندگی نکرده که شهید شده.

 

طیبه خودش می گوید: بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری ام، سرش را پائین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می خواهد. انگار حرف های دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو.

همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن... .

بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت.

گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟

گفتم: معلوم است دیگر، مهمان های ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد.

مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدائی نباشد.

خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد.

بعد یک کارتی هم سوای کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود.

عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می آمد و چند روزی بود و می‌رفت.

سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه های جنگ بود.

هر عملیات که می شد، دلم فرو می ر یخت، هی به دلم تشر می‌زدم، با من مدارا کن، مدارا کن.

یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند: مسافر بهشت، پر کشید و رفت.

ابوالقاسم شهید شد، و تمام سال هایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود.

گاهی یک روز، خاطره‌ایی برای آدم می‌سازد که یک تاریخ را به دوش می‌کشد.

چه رسد به سه سال.

ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد... .

حالا در تمام این سال ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می کنم.

بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن...

مقصر كيست ؟

با وجود گذشت چندماه از فضاحتي كه شركت سامسونگ به بار آورد و اجازه داد تا با محصول

شركتش اسرائيلي ها به ايراني ها توهين كنند هنوز شركت سامسونگ به غير از معذرت

خشك و خالي هيچ عكس العمل جدي ديگري از خود نشان نداده است به نظر شما اينجا

مقصر كيست؟

بي غيرتي ما ايرانيها كه در برابر اين مسأله راحت نشستيم و محصولات اين شركت را هنوز

خريداري مي كنيم يا اهمال كاري مسؤولان؟؟؟؟؟

اگر اين تيزر تبليغاتي مفتضح را نديده ايد حتما از اينجا ببينيد .

http://www.aparat.com/v/33dd308661a9bc1ba27780ec1dd1aaf8117913

 

روسري ات را بردار!!!

حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضی آقا تهرانی در دوران اقامت امریکا، امامت جمعه شهر نیویورک و مسئولیت موسسه اسلامی آن شهر را به عهده داشت. خاطره ای که پیش روی شماست، در زمان مسئولیت ایشان در موسسه اسلامی شهر نیویورک رخ داده است...

یک روز جلوی در موسسه دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.

سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: به نتیجه رسیده ام مسلمان شوم. پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: کتاب ها را خوانده و می خواهم مسلمان شوم.

باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید.این کار چند بار همینطور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیتی از اسلام و مکتب تشیع از مطالعه کتاب ها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد میزنم و اعلام می کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام می آورم. شور و اشتیاق این دختر موجب این شد تا به او قول دهم در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین (ع) در موسسه ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.

روز میلاد امام حسین(ع) مراسم جشن برپا شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشیع الان برگزار می گردد.

در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟ بنده نیز سوالی را مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داند پیرامون آن توضیح دهد؟ سوال درباره مسئله «بداء» بود که از اعتقادات مسلم ما شیعیان است.هیچکس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم؟ توضیحاتی پیرامون آن به جمعیت ارائه داد.

سپس در جلوی جایگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتین و ارایه عقاید به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را «رقیه» نهادیم.

چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه همین دختر را با حجاب کامل اسلامی هم راه با مرد و زنی دیدم، به نظر می آمد پدر و مادرش باشند. در خیابان جلوی مدرسه با ما برخورد نمودند.

آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر مارا مسلمان نموده اید؟ به او بگویید حجابش را بردارد... سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان حین، احساس کردم این دختر تازه مسلمان الان در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟ در این مورد خاص ایشان فرمودند اشکال ندارد. به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: با یکی از مراجع تقلید صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دین شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید، آنچه در جواب شنیدم این بود: دختر تازه مسلمان به من گفت: این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟ گفتم از احکام ثانویه می باشد. تا این را شنید، گفت:« اگر روسری خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: « والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرفنظر کردند.

آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس یک مرکز دینی که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با یک جوان مسلمان فرانسوی ازدواج نموده است.

http://fateemeh.blogfa.com/

صعود يا سقوط

امروز خبري را ديدم كه حسابي غافلگير شدم شان استون بازيگر هاليوودي مسلمان شد.

خبرگزاری فارس: «شان استون» مسلمان شد/ «شان»را از این پس «علی» صدا کنید

اولين موردي كه به ذهنم رسيد ياد بازيگر زن ايراني گلشيفته فراهاني بود.كه اين روزها همه جا صحبت از بي حيايي هايي است كه اين بازيگر از خود نشان داده است.

ببين توفيق شامل كسي مي‌شود كه در محيطي آلوده و پر از فساد بزرگ شده ولي الان آرامش را در اسلام و معنويت مي‌داند

اما دختري در جامعه اي امن بزرگ شده و شهدا را ديده ولي جلاي وطن كرده و آرامش را در حيواني بودن و زندگي در جامعه اي مي داند كه پر از فساداست كه از انسانيت چيزي نمي دانند واقعا افسوس برحال كساني مانند گلشيفته ها و غبطه بر حال كساني مانند علي اشتون ها .

خدايا عاقبت بخيرمان كن.

افزایش20درصدی تجاوز به زنان عرب درسرزمین های اشغالی

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی جام نیوز به نقل از روزنامه صهیونیستی هاآرتص؛ آمار خشونت های جنسی و فیزیکی علیه ساکنان عرب سرزمین های اشغالی به ویژه زنان در مقایسه با سال 2010 بیش از 20 درصد افزایش را نشان می دهد.
این آمار توسط مرکز حمایت از قربانیان سوءاستفاده جنسی و جسمی منتشر شده و در آن آمده که 45 درصد از زنان عربی که مورد تجاوز قرار گرفته اند عنوان داشته اند که این برای اولین بار است که درباره حوادث تلخ رخ داده برای آنها با کسی صحبت می کنند.
در گزارش این مرکز آمده است : «در سال 2010 در مجموع 385 زن عرب از آزارهای جنسی و روحی گزارش داده بودند که در سال 2011 میلادی 414 زن عرب از وقوع جرم علیه خود گزارش دادند.»
بر همین اساس تعداد تجاوزهای جنسی علیه زنان عرب در رژیم صهیونیستی از 178 مورد در سال 2010 میلادی به 229 مورد در سال 2011رسید که 17 مورد از آنها به دلیل شدت آسیب های وارده تحت مداوا قرار گرفته و در بیمارستان بستری شدند.
به گزارش این مرکز، فقط 35 درصد از زنان عربی که در سال 2011 مورد تجاوز قرار گرفته بودند برای شکایت به اداره پلیس مراجعه کرده اند.
این گزارش جدید در حالی منتشر می شود که در ماه گذشته نیز در گزارشی تکان دهنده اعلام شد وضعیت موجود در محیط های کار سرزمین های اشغالی به حدی آلوده است که بیش از 11 درصد از زنان شاغل اسرائیلی از آزارهای جنسی همکاران خود به ستوه آمده اند.
در آن گزارش آمده بود : «بیش از یک پنجم از زنان شاغل اعلام کرده اند آزار و اذیت های جنسی محیط کار آنها را به ستوه آورده است. بر همین اساس 9.3 درصد از این زنان نیز به دلیل مواجه شدن با آزارهای جنسی در محیط کار مجبور به ترک شغل شده و یا به دلیل مخالفت از همراهی با همکاران و یا کارفرمایان منحرف خود از کار اخراج شده اند.»