تو ...

تو رفته ای و من

هنوز هم هستم ؛

هنوز هم می نویسم ات .

هنوز

قطره

قطره

شب هایم را به خورشید کوک می زنم .

هنوز همان مترسک ام ،

همان که می میرد برای سفیدی کلاغ ها !

تو رفته ای

و من

هنوز هم بی مخاطب ام

روزگار با عاشقا بد می‌کنه ...

روزگار با عاشقا بد می‌کنه

از من می‌پرسید که چرا

غصه دارم، از چی می‌نالم؟

چی بگم از غم و درد

می‌خوام ببارم

من دیگه خسته شدم

طاقت ندارم

روزگار با عاشقا بد می‌کنه

دل عاشق و پر از درد می‌کنه

گریه کردن از زمونه حقّمه

ساده بودم، پس شکستن حقّمه

هر کی عاشقه یه روزی می‌شکنه

اون که بهش دل دادی زود دل می‌کنه

اونی که می‌خواستمش یه عمری من

داره با رغیب من، عمرشو سر می‌کنه

روزگار با عاشقا بد می‌کنه

دل عاشق و پر از درد می‌کنه

یارم و دیدم، که خوش بود با رغیبم

همونی که عمری داده بود فریبم

اون که هستیم و به پاش باخته بودم

قصر عشقم و رو آب ساخته بودم

من ساده رو بگو

دل به کی باخته بودم

به خدا ساده بودم

دل به کی باخته بودم

روزگار با عاشقا بد می‌کنه

دل عاشق و پر از درد می‌‌کنه

چرخ گردون و بنازم ای خدا

اون که من خواستم از من شد جدا

ای خدا بِکش منو، آهای خدا

که بشم از غم و غصه‌هاش رها

حیف از اون عمری که من

به عشق تو سر کردم

به خودم به خاطر عشق تو من بد کردم

لحظه‌ها‌رو، شب و روز و عمرمو

همرو مثل یه گل

پای تو پرپر کردم

روزگار با عاشقا بد می‌کنه

دل عاشق و پر از درد می‌کنه

نفرین نکردمت برو ...

من هنوزم دوستت دارم

با این که بد کردی به من

با همه کم‌لطفیات

با این که پشت کردی به من

هنوز اون خاطره‌هات

جلو چشمای منه

زخمایی که زده بودی

خوب نشده، روی تنه

اما بدون نازنینم

نفرین نکردمت تورو

باشه گلم، تنهام بذار

هر جایی که خواستی برو

من سر عهدمم هنوز

دوست دارم بذار برو

نفرین نکردمت تورو

دوست دارم ولی برو

چند شب پیش خواب می‌دیدم

حال و روزت ریخته بهم

دل ناگرون، ‌خیس عرق

یکدفعه از خواب پریدم

خدا کنه که خیر باشه

یه وقت واسه تو شر نشه

نکنه که بد بیاری

بگی فلانی آه کشید

خداوکیلی، والهی

به جون جفتمون قسم

با این که خورد کردی منو

آه نکشیدم پشت تو

نفرین نکردمت تورو

دوست دارم ولی برو

نه نازنین، نه گل من

نفرین چیه؟ آه کدومه؟

خوب گوش بده به حرف من

از ته دل دارم می‌گم

تو با تموم بدیات

تو با تموم خوبیات

با پستی و بلندیات

با تلخی و شیرینیات

همیشه عشق من بودی

همیشه عشقم می‌مونی

آدم که عشق خودشو

نفرین نمی‌کنه گلم

نفرین نکردمت تورو

دوست دارم ولی برو

به خدا هرجا که باشم

هر وقت بخوام دعا کنم

اول هر دعام تویی

اول تو رو یاد می‌کنم

الهی که بد نیاری

مثل من از غم نباری

الهی که بد نیاری

مثل من از غم نباری

نفرین نکردمت تورو

دوست دارم ولی برو

خدافظ


حق با تو بود یه جا باید تموم شه

تا کی روزات به پای من حروم شه

خزونمون منتظر بهار نیست

حق با تو بود رسیدنی تو کار نیست

حق با تو بود گذشت دیگه جوونی

ستاره و گریه و مهربونی

گذشت دیگه از من و تو بهونه

دیوونه بازیای عاشقونه

یکی بود و یکی نبود

باشه برو بود و نبود

حق باتوئه همه کسم من بدم عیب از تو نبود

حق با توئه روزا دیگه یه رنگ نیست

انگاری عاشق شدنم قشنگ نیست

تو راست میگی پای ما رو زمینه

حق با توئه منطق دنیا اینه

حق با توئه حق با تو بود همیشه

تقدیر ما هیچ وقت عوض نمیشه

انگاری دیگه با این چشای قرمز

باید بهت بگم گلم خدافظ

خدافظ


خيلي سخته ...


خيلي سخته خيلي سخته چيزي رو كه تا ديشب بود يادگاري

صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوسش نداری

خيلي سخته كه نباشه هيچ جايي براي آشتي

بي وفا شه اون كسي كه جونتو واسش گذاشتي

خيلي سخته تو زمستون غم بشينه روي برفا

مي سوزونه گاهي قلب و زهر تلخ بعضي حرفا

خيلي سخته اون كسي كه اومد و كردت ديوونه

هوساش وقتي تموم شد بگه پيشت نمي مونه ...

خيلي سخته اون كه مي گفت واسه چشات مي ميره

بره و ديگه سراغي از تو و نگات نگيره

خيلي سخته تا يه روزي حرفهاي اون باورت شه

نكنه يه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

خيلي سخته كه عزيزي يه شب عازم سفر شه

تازه فرداي همون روز دوست عاشقش خبر شه

خيلي سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي

وسط راه اما از عشق يه كمي ترسيده باشي...

خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي

اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جدا شي...

خيلي سخته واسه ي اون بشكنه يه روز غرورت

اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت ...

خيلي سخته اونكه ديروز تو واسش يه رويا بودي

از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

خيلي سخته بري يك شب واسه چيدن ستاره

ولي تا رسيدي اونجا ببيني روز شد دوباره

خيلي سخته كه من و تو هميشه با هم بمونيم

انقدر عاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم



كنارم هستيو اما دلم تنگ ميشه هر لحظه

خودت مي دوني عادت نيست* فقط دوست داشتن محضه

كنارم هستيو بازم بهونه هامو ميگيرم *ميگم واي چقدر سرده ميام دستاتو مي گيرم*

يه وقت تنها نري جايي كه از تنهايي مي ميرم

از اينجا تا دم در هم بري دلشوره مي گيرم

فقط تو فكر اين عشقم تو فكر بودن با هم

محاله پيش من باشي برم سرگرم كاري شم

مي دونم كه يه وقتايي دلت مي گيره از كارم

روزايي كه حواسم نيست بگم خيلي دوست دارم

تو هم مثل مني انگار از اين دلتنگيا داري

تو هم از بس منو مي خواي يه جورايي خود آزاري

يه جورااااااااااااااااايي

خود آزاريييييييييييييييييييييييييييييي

پرسید چقدر منو دوست داری ...

پرسید چقدر منو دوست داری ؟

سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...


گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .


به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .


به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...


به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .


به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .


به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * .


به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم .


به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .


به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .


به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .


من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم


به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .


لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .


آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...


به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .


من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...


به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .


به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی


به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...


ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * .


پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟


این بار او سکوت کرد .


و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...


اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...


و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست ...

عشق...

پسر و دختر جوانی سوار بر موتور د ر دل شب میراندند
آنها عاشقانه یکدیگر رادوست داشتند
دختر: یواش تر برو من میترسم
پسر:نه، اینجوری خیلی بهتره
دختر: خواهش میکنم، من خیلی میترسم
پسر: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت
بذاری آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه
دختر: خوب باشه . حالا میشه یواش تر بری
پسر: باید بگی که دوستم داری
دختر: دوستت دارم حالا یواش تر برو
روز بعد واقعه ای در صفحه ی حوادث روزنامه ها به چاپ رسید
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید
در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو
سر نشین زنده ماند و دیگری در گذشت
پسر جوان که از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود
بدون اینکه زن را مطلع کند کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
!! رفت تا او زنده بماند

عشق مریم و علی...

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :



سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ....



پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی....................

چرا چشام بارونیه...

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

دفتر اول عشق ( قسمت سوم )

دفتر اول عشق 3
عشق یعنی در دلت انبار درد
عشق یعنی شاخه شاخه برگ زرد
عشق یعنی در پی تو دربدر
عشق یعنی یک بیابان دردسر
عشق یعنی واژه واژه جستجو
عشق یعنی در پی تو کوه به کوه
عشق یعنی لحظه شیرین مرگ
عشق یعنی بر کف دریا چو برگ
عشق یعنی کشتی طوفان زده


دفتر اول عشق ( قسمت اول )

دفتر اول عشق 1
عشق یعنی یک جهان دلبستگی
عشق یعنی بی نهایت خستگی
عشق یعنی با تو خواندن از جنون
عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی با خودت بی گا نگی
عشق یعنی یک جهان دیوانگی
عشق یعنی سوختن تا ساختن
عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی چشم سر را دوختن
عشق یعنی همچو شعمی سوختن
عشق یعنی گٌل شدن در بین خار

عشق یعنی روشنی در شام تار



دفتر اول عشق ( قسمت دوم )

دفتر اول عشق 2
عشق یعنی یک نیستان عاشقی
عشق یعنی یک گلستان رازقی
عشق یعنی دل تراشیدن زگِل
عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی یک ستاره نزد ماه
عشق یعنی با تو افتادن براه
عشق یعنی سایه سنگین غم
عشق یعنی با تو رفتن تا عدم
عشق یعنی چشمهای انتظار
عشق یعنی اشکهای اشکار
عشق یعنی تو ملامت کن مرا
عشق یعنی می ستایم من ترا
به بزرگواری خود منو عفو بفرمائید که سیاهه های من حامل نواقص ادبی می باشد



ترانه

دفتر مشق زندگیم ،پرشده از بهانه ها
می خوام که فریاد بزنم، با حرفا و ترانه ها
تموم این ترانه ها ، صدای من تو خلوته
همش فدای اون کسی ، که همدمم تو غربته...



امشب

امشب
امشب از اون شباس که باز چندتا سوال ازت دارم
می خوام اگه جواب ندی، دس از سرٍت ور ندارم
بگوبدونم میدونی،معنی عاشقی چیه،عشق چیه عاشق کیه؟
وقتی یه دل عاشق میشه ، تکلیف صاحبش چیه؟
بگو بدونم تا حالا ،فکر کردی عشق چه رنگیه؟
دنیای عشق و عاشقی ، چه دنیای قشنگیه؟
چرا دلای عاشقا ،عاشق غصه و غمه؟
چرا تو این دوره زمون،عشقای واقعی کمه؟
هیچ میدونی به عاشق ، خیلی یا دیونه میگن
از بس که تنها می مونن ،جغدای ویرونه میگن؟
چرا چشای عاشق به گریه عادت می کنن؟
چرا اونایی که عاشقن شمع رعایت می کنن؟
چرا همیشه عاشقا قصه مجنون می خونن؟
چرا اونایی که عاشقن سر زبونا می مونن؟



عشق

عشق یعنی یک جهان دلبستگی
عشق یعنی بی نهایت خستگی
عشق یعنی با تو خواندن از جنون
عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی با خودت بی گا نگی
عشق یعنی یک جهان دیوانگی
عشق یعنی سوختن تا ساختن
عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی چشم سر را دوختن
عشق یعنی همچو شعمی سوختن
عشق یعنی گٌل شدن در بین خار
عشق یعنی روشنی در شام تار

عشق یعنی یک نیستان عاشقی
عشق یعنی یک گلستان رازقی
عشق یعنی دل تراشیدن زگِل
عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی یک ستاره نزد ماه
عشق یعنی با تو افتادن براه
عشق یعنی سایه سنگین غم
عشق یعنی با تو رفتن تا عدم
عشق یعنی چشمهای انتظار
عشق یعنی اشکهای اشکار
عشق یعنی تو ملامت کن مرا
عشق یعنی می ستایم من ترا


مهربانم ای خوب

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی



یکی شاد یکی غمگین

تو دنیای بزرگ ما هرکی یه سازی میزنه

فرهاد یه کوه میکنه شیرین دلش رو میشکنه

مجنون تموم عمرشو اسیر لیلی میمونه

لیلی همش از رفتن و جدایی آواز میخونه

زمونه مون زمونه مجنونای قلابیه

به چشم لیلیای شهر لنزای سبز و آبیه

فرهاد کوه کن دیگه نیست شیرین به تلخی میزنه

عاشقی از مد افتاده عهدا یه روزه میشکنه

یکی لیلی یکی مجنون ، یکی خوشحال یکی داغون

یکی فرهاد یکی شیرین ، یکی شاد یکی غمگین

هرکی یه سازی میزنه کی میدونه چاره چیه

قلبا همه سنگی شدن کی میدونه کی به کیه

وقتی یکی واسه دلش تو بارون آواز بخونه

همه بهش میخندن و میگن دیوونه س دیوونه

هرکی واسه یه دلخوشی از صبح تا شب جون میکنه

یه کسی عاشق میشه و یکی دلارو میشکنه

یکی میگه که عاشقی فقط یه قصه س تو کتاب

اون یکی چشم می بنده و عشقشو میبینه تو خواب

یکی لیلی یکی مجنون ، یکی خوشحال یکی داغون

یکی فرهاد یکی شیرین ، یکی شاد یکی غمگین




باز باران بی ترانه


باز باران بی ترانه ....
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها، می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست ....
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...نمی فهمم ....
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....نمی دانم ...
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست ،کجای مرگ ما زیباست

...نمی فهمم ....

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست...
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست...
و باران من و تو، درد و غم دارد خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد




گفت و گو...

گفتی که می بوسم ترا ، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی ؟ گفتم که حاشا می کنم
گفتی زبخت بد اگر ، ناگه رقیب آید زدر ؟
گفتم که با افسونگری ، اورا زسر وا می کنم
گفتی که تلخی های می ، گر ناگوار افتد مرا ؟
گفتم که با نوش لبم ، آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی – بگو – در چشم چون‎آیینه ام ؟
گفتم که من خود را در او ، عریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی ؛ دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران – باری – مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را ، با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این ، من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم : برو ؟
گفتم که صد سال دگر ، امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود ، زنجیر عشقت وا کنم ؟
گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم ...



وایسا دنیا من میخوام پیاده شم

من دیگه خسته شدم بسکه چشام بارونیه
پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی و پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
همه حرف خوب می زنن اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ما که رسیدیم  ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
آره دنیا ما نخواستیم دلو با خودت نبین
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
اینهمه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
اون بلیط شانس تو ، بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی و پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم




تو کجـــــایی


تو کجایی
تاکجا باید سفر کرد که بشه بازم تورُ دید
از کدوم مزرعه گل می شه تصویر تورُ چید
بگو با کدوم ترانه می شه باز تورُ صدا کرد
از کدوم پنجره باید خورشید رو تو نگاه کرد
تو چی هستی یه فرشته، یه پری یا یه ستاره
چیه راز چشم مستت که مثه فصل بهاره
چی تو قلبت لونه کرده که همه عاشقت هستن
چی به پروانه ها گفتی که همه دل به تو بستن
تو کجایی؟ کی داره از تو نشونی
تو کدو جنگلُ دشتی تو کدوم صحرا می مونی
تو کدوم دریای آبی یا کجای آسمونی
به چی باید قسمت داد تا ابد باید بمونی





آخرین شعر منه




آخــرین شـــعر من
وقت معراج منه ،ای اسمون ابری نباش
اشک زلال چشماتو ، امشب روی شعرام نپاش
دلم گرفته ای زمین می خوام که از اینجا برم
ای اسمون رخصت بدی می یام دردامو می گم
می خوام بیام تودامنت شعر رهایی بخونم
اغوشتو واکن برام نذار که اینجا بمونم
اینجا دیگه مثل قدیمبوی صداقت نمی ده
از عشق عاشقی کسی حرف و حدیثی نمی گه
ای اسمون نمی دونی زمین پر از ریا شده
کشتن عشق و عاطفه می گن که آخرین مٌده
رفیقا نا رفیق شدن ، ناروزدن کارشونه
از پشت سر خنجر زدن نمی دونی چه آسونه
اینجا دلی که بی ریاست دیگه خریدار نداره
یکی بخواد عاشق بشه اون یکی شاید نذاره
آه ای زمین ٌ ای زمون خسته شدم از هردوتون
میخوام دیگه پر بکشم ، برم به سمت آسمون

من غریبم کو با معرفت




در این واپسین لحظه های غریب، دلم از هوای تو دم می زند
                                         
برای دمی با تو بودن دلم، به اجبار حرف از غزل می زند

در این لحظه هایی که در هر نفس، سرود خداحافظی خوانده ای

                                             
دل من برای وصال تو باز، نت عشق را یک نفس می زند

پس از آن همه آشنایی کنون، نگاهم به پیش تو بیگانه است

                                           
وگرنه چرا این نگاهت هنوز،در عشق رارنگ شب می زند؟

میان هجوم ورق های من، مرور خط شعر تو خوش تر است

                                    "
ولی دردلم حس پیچیده ایست،که انگارچشمت کلک می زند"

من از قافیه، وزن، آهنگ، شعر، به جز عشق چیزی نفهمیده ام

                                             
که در متن اشعار بی وزن من، غروب نگاهت قدم می زند

تو را ای غریبه و ای آشنا، دوباره سه باره ورق می زنم

                                             
که زنجیر این فاصله بین ما، درون دلم زنگ غم می زند




آهای پرنده


آهـــای پـــــــرنده

با تـــو هستم ای پــــرنده،دیگه مـــرده گل خنــده
یه دونه دست ستمگر،ریشه عشقمو کنده
دل مـــــن بـــــازم دوبــــاره ،آروم قـــرار نـــداره
واسه دوری چشمـــاش ، یه نـــفس می خــــواد بباره
غصه هــــردم تــــو کمـــینه ،زندگی همــش همینه
جـــــای اون تو آسمونها،خــــونه مـــن رو زمـــینه
مــــــن یه عـــمره به صلیبم، یـــه مسافــــر غریبم
بگو با حـــــرفهای نـــــازش، اون دیگه نده فریبم
حـــالا چند وقـــَته که خستم،یه گوشه تنها نشستم
از غـــــم نبودن اون،پــــر پــــروازمــــو بستم

دیگه پــاهام جـــون ندارن،پارو غصه هام بـــذارن
بـــرنُ از دل پــاکش ،واســـه مـــــن خــبر بیــاره

تو بـــرو شاید بتونـــی ، چـــن روزی پیشش بــمونی
از تــو چشـــمای زلالــــش ، راز قلبــش رُ بـــخونی
دیــگه اون گـــل بهاری ، بــــه چمن نـــــداره کاری
شاید امـــا نمی دونه ، که تو رگهام شده جــــاری
تو بگـــو آهـــای پـــرنده ،قیمت زنــــدگی چنده ؟
بگـــو شاید از تـــه دل ، اون ستــــاره بــــاز بخنده.....


 

از روی دلتنگی بوده اگه بهونه گیرم

به روت نیاورده دلم ساده برات میمیرم

 اگه رنجیده دلت همه تقصیر منه

 از روی دلتنگی بوده نه اینکه تقدیر منه

بگو میبینی تو چشام حسی که نایاب هنوز

 بدون تو برای من فرقی نداره شب و روز

چه جور بهونه گیر نشم این همه تنهام میزاری

 محاله از تو سیر بشم منو به یادت نیاری

اما میدونم که توام دلت منو خیلی می خواد

 اگه سردی این روزا چون که ازم دوری زیاد

از روی دلتنگی بوده به دل نگیر بهونمو

به دل نمیگیرم ازت حتی بگیری جونمو

 

به دلم مانده...

به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم
برایم آرزو شده که یک  کلام عاشقانه، از سوی تو بشنوم
به تو دلبستم ، من عاشقی دلشکسته هستم
تا چشمانم را باز میکنم تو را یاد میکنم ، تا میخواهم چشمانم را بر روی هم بگذارم
یاد تو نمیگذارد که آرام بخوابم، اگر هم شبی با آرامش میخوابم خواب تو را میبینم
حتی دیدن تو در خواب نیز مرا عاشقتر میکند ، نمیدانم این دل دیوانه ام چگونه این لحظه های نفسگیر عاشقی را سر میکند
به دلم مانده حالی از دلم ، احوالی از چشمانم بپرسی
به خدا اینجا یک دل است که بدجور عاشق تو است،
نگاهی به این طرف هم بینداز یک نفر است که بدجور به هوای دیدن چشمهایت از آن دور دستها به انتظار نشسته است
اینگونه مرا نبین، دلم تنهای تنهاست ، فکر نکن مثل تو نیستم ، بیشتر از آنچه که فکر میکنی در حسرت یک لحظه محبت هستم
به دلم مانده وقتی به چشمانت خیره میشوم ، عشق را از اعماق چشمانت ببینم
به دلم مانده وقتی صدایت را میشنوم ، عشق و علاقه را از اعماق صدایت حس کنم
لحظه ای ، تنها لحظه ای به خودم بگویم که تنها نیستم و یکی را دارم …
یکی را دارم که به یاد من است ، مثل من در انتظار دیدن من است، مثل من آرزوی شنیدن صدای مرا دارد ، مثل من دلتنگ میشود ، مثل من مرا یاد میکند، مثل من وقتی دلش میگرد دوست دارد با تو درد دل کند ، مثل من …
راستش را بخواهی هر زمان که دلم میگیرد تو نیستی تا با تو درد دل کنم و آرام شوم
به دلم مانده یک بار هم حرفهای مرا بشنوی ، عشق مرا باور کنی و مرا در آغوش خودت بگیری…
به دلم مانده بر سر یکی از قول و قرارهایی که دادی بمانی ، در لحظه های سخت مرا تنها نگذاری…
به دلم مانده بود تا بگویم آنچه دلم مدتها در حسرت گفتنش بود…


صبر

...صبر

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم

صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد

 

      

حضرت داود در حال عبور از بيا باني بود

مورچه اي را ديد كه مرتب كارش اين بود كه از تپه اي

خاك بر مي داشت وبه جاي ديگر مي برد


داود از خداوند خواست از راز اين كار اگاه شود


مورچه به سخن امد وگفت:معشوقي دارم كه شرط وصل خود

را اوردن تمام خاك هاي ان تپه به اين محل قرار داده است


حضرت فرمود:با اين جثه ي كوچك تا كي مي تواني خاك هاي

اين تل بزرگ رابه محل مورد نظر منتقل كني

ايا عمرت كفايت خواهد كرد؟مورچه گفت:همه ي اينها را مي دانم

ولي خوشم اگر در اين كار بميرم به عشق محبوبم مرده ام

 

            

 

... آهسته بیا ...

باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای

اینجا قلب من است

آهسته ،

این قلب، شکسته...

نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته

شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !

آمده ای که بگویی پشیمانی؟

اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته

آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،

بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان

بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،

بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار

آهسته ، قلبم بدجور شکسته

دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته

آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،

یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...

بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو

ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو

بگذار در حال خودم باشم ،

نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را

نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را

بگذار در حال خودم باشم ،

به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،

پس بگذار با تنهایی تنها باشم

در خلوت خویش با غمها باشم ،

نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم

آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته ...