هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: ''شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.''
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: ''می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟”
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: ''کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟''
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: ''ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند را نخورید!
سلام
مثل همیشه داستانت خیلی خیلی قشنگ بود و البته جدید!
مرسی
سلام
لینکت کردم
به ما سر بزن
سلام
نگرانت شدم مشکلی پیش نیومده
آخه اونجا انفجار بود
سلام
مرسی که به یادم بودی.
نه الحمد الله من طوریم نشده.
الهی شکر.... از نگرونی دراوردیم
به خدا وقتی شنیدن تو کرتچی چه اتفاقی افتاده دلم هری ریخت ........ خدا نابود همشون بکنه
الهی ....
سلام...
خیلی قشنگ بود.
قشنگه وبت
خوشحال میشم به منم سر بزنی
منم خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
شما من رو با نام دل نوشته لینک کرده و به من خبر بدین با چه نامی بلینکمتون
فعلاً بای
مرسی منم شما رو لینک کردم
موفق باشین
سلام خیلی جالب بود
موفق باشید
به وب منم سری بزنین!