ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!
فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.
انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.
سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.
چین:شما خلاف می کنید.پس اعدام می شوید!
عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.
روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.
شخص فضولی به
ملانصرالدین گفت:
همسایه ات عروسی
دارد.
ملا گفت: به من چه!
آن شخص گفت: شاید
برای شما شیرینی و
شام بیاورند.
ملا گفت: به تو چه!
۱- “من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “
۲ -“من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی میگذارم”
۳ - “تخیل همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش مهم تر است “
۴ - “کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمیگیرد“
۵-“من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”
۶- “سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی کنید با ارزش شوید “
۷ - “دیوانگی : انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن
۸ - “اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها منبع دانش تجربه است “
سلام بر همه
ولادت با سعادت مولای متقیان امیرالمؤمنین
امام علی (ع) و همچنین روز پدر رو به همه ی پدر ها و بخصوص به پدر خودم
و همچنین به شما دوستان خوبم تبریک عرض می کنم.
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری
نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد :
آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
پرسیدم ... ،
چطور ، بهتر
زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی
بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده
آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت
را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ،
در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او
بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی
... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و
عاشق ... که عشق ، خود میداند
آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با
کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به
سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :
هر روز صبح در
آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در
صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر
اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا
میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
مهم
این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از
خواب بر
خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به
خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به
... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :