۲۲ بهمن

سالروز پیروزی شکوهمند 

انقلاب اسلامی ایران بر همگان 

مبارک باد 

 

 

آدم و دنیا

پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای ازروزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا وقطعه قطعه کرد و به پسرش داد..

«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟» و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است.

اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.

پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟» پسرجواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود.


وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم ساختم!!!

۵ آدم خوار

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند.

هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: ''شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.''
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: ''می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟”
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: ''کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟''
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: ''ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند را نخورید! 

 

تسلیت

فرا رسیدن اربعین حسینی

را به تمام عاشقان آن امام 

تسلیت عرض می کنم.



التماس دعا

عکس های جالب ودیدنی

عصای حضرت موسی (ع) 

بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

برنامه نویس و مهندس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد.
گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید

یک نصیحت
هیچ وقت پاتو توی کفش بزرگترها نکن


یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است...


آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:
"آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد" !
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد .
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

مراقبت

مراقب افکارت باش که گفتارت می شود .

مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود .

مراقب رفتارت باش که عادت می شود .

مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود .

مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود .

صافی

شخصی نزد همسایه‎اش رفت و گفت:
گوش کن! می‎خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‎گفت...
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‎ای یانه؟
- کدام سه صافی؟
- اول از میان صافی واقعیت.
آیامطمئنی چیزی که تعریف می‎کنی واقعیت دارد؟
- نه. من فقط آن را شنیده‎ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
- سری تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‎ای. مسلما چیزی که می‎خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‎ام می شود.
- دوست عزیز، فکر نکنم
تو را خوشحال کند.
- بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‎کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است.
آیا چیزی که می‎خواهی تعریف کنی،
برایم مفید است و به دردم می خورد؟
- نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت:
پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید،
آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...

عکسهایی از مزار پیامبران

 

 

 

بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب 

ادامه مطلب ...

کمی بیاندیشیم...!!!

از تجربه دیگران استفاده کن قبل از آنکه تجربه دیگران شوی . . .  


قرآن بخوان قبل از اینکه برایت قرآن بخوانند ، نماز بخوان قبل از اینکه برایت نماز بخوانند


زندگی مثل یه دیکته است، هی می نویسی، هی پاک می کنی. هی غلط می نویسی، هی پاک می کنی. غافل از اینکه...عزرائیل داد می زنه برگه ها بالاااااا


عشق رو نمیشه با یه شاخه گل مقایسه کرد ولی میشه عشق رو با یه شاخه گل اثبات کرد.


برای بلند شدن باید خم شد ، گاهی مشکلات تو را خم میکنند

و بدان آغاز ایستادن است . . .