یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است...


آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:
"آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد" !
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد .
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

نظرات 8 + ارسال نظر

سلام دوست عزیز
خیلی زیبا مینویسی
منم /بلاگم رو به روز کردم
به من هم سر بزن و نظر بده تا ایرادای خودم رو بگیرم
اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم

مینا 6 بهمن 1388 ساعت 11:50 http://blackjoker.blogsky.com

سلام
خوبین؟
اپ هست بلاگم
خوشحال میشم به دیدنم بیاین

رضا 6 بهمن 1388 ساعت 15:27 http://Rahva.mihanblog.com

مرا به خلوت چشمانی فرا خواندی
که ازدحام زائرانش
سکوت خلوت شب های عاشقان را
در هم شکسته بود ...
..............................
سلام محمد جان ... الان بیوگرافیتو خوندم .. ببینم تو بچه پاکستانی ..... چطور فارسی می حرفی ... تو ایرانی یا همون کراچی ؟؟؟؟؟ بابا دمت گرم ...
من از غرب ایرانم ... راستی دوست عمه م با یه آقای پاکستانی ازدواج کرده بود ... یه بار اومدن خونمون ... اسم آقاهه فکر کنم ابوطالب بود ... آدرس هم بهمون داد .. اگه اشتباه نکنم ... شهرشون لاهور بود ... منطقه ی مولتان ...
آدم خیلی خوبی بود ... شیعه مذهبم بود مث خودت... یادش به خیر...
..........................................................
خودم حدس می زنم تو ایران زندگی کنی ...
در هر صورت هر جا که هستی در پناه حق خودتو خونوادت سالم و سلامت باشن .....

الهی .............................
بای تا های

محمدحسین همتیان 7 بهمن 1388 ساعت 00:20

سلامممممممممم بر بزرگ مرد عرصهی هنر میتی کامون
سلام کاشفی جان خوبی مطالبت خیلی قشنگن فقط ترشی نخور اخه مطمئنن یه چیزی میشی دوست دارم اندازهی موهای حسن کچل قدم های فلج مادر زاد عقلو فهم دیوانه و......



گود بای بای بای

سلام
خیلی جالب بود
کاش ما هم قبل رفتنمون یه نگاهی به گذشته هامون کرده باشیم...
موفق باشی....
منتظرم

مهرداد 7 بهمن 1388 ساعت 23:41 http://manam-minevisam.blogsky.com

سلام... جالب بود ولی اگه ناراحت نمیشی باید بگم که قبلا یه جایی شنیده بودمش!! ولی دومین بارش هم قشنگ بود مرسی...
راستی به ما کم میسری! دیگه دوسم نداری بی وفا!!!!

سلام. مگه میشه ما شما را فراموش کنیم.
من این جور پست ها را از جایی میگیرم. برای همین شاید برای بعضی ها تکراری باشه.

دانش دوست ما 8 بهمن 1388 ساعت 14:42

سلام !
موضوع جالبیه موفق باشی

PAT 8 بهمن 1388 ساعت 20:22 http://khaterat.blogsky.com

سلام ...
به قول مهرداد به ما کم میسری؟منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد