پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده
شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در
اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول
ریاضی
باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز
کنید.
اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
«چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی
کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟» مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من
فقط نشستم و نخستین
سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که
این احساس
را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا
شروع
کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله
ای وجود
دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت
به قهقرا
خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل
است یا نه
و دیدم قفل باز است».
پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».
جالب و با مزه بود درست مثل کودکی های یعسوبی
!!!
سلام
خوبی؟
چه خبرا؟
من آپ کردم
جوابیه ی مـــــــهـــــنــــــــاز
حتما بیا
خواهشا کامل بخون و نظر بده
و از به کار بردن جملاتی مثل: عالی بود وخوب بود خودداری کنید
راستی آپ کردی حتما خبرم کن
منتظرتم زود بیا
یا ابوالفضل !!!
سلام
عذر میخوام به دلیل امتحان های پشت سر هم نمی تونم بهتون سر بزنم
امیدوارم بتونم جبران کنم
سر بزنین
سلام . خواهش می کنم.
اتفاقاْ من هم به خاطر امتحان هام کم پای کامپیوتر میشینم.
( از بس که حجم درس ها زیاده و وقت خوندن کمه )
سلام برای اولین بار که دارم وبلاگتو نو می بینم تحسینش می کنم .
خوش حال می شم اگر به وبلاگم سر بزنید
سلام
متأسفم نمی تونم بیام. آخه آدرس وبلاگ یادتون رفته بنویسید.
ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ
...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ
.......................ღ♥ღ
...........ღ♥ღ...ღ♥ღ
...........ღ♥ღ
...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ
...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥........ღ♥ღ
....................................................ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..............................@@................ღ♥ღ
..............................@@...............ღ♥ღ
................................................ღ♥
چشم می آم
عجب شاه هایی وجود داشتن!!!!
نمیدونم این شاه واسه کدوم کشوره ولی مطمئناً واسه ایران نیست! اکثر شاه های ایران یکمکی از مخ تعطیل بودن!! (البته نه همگیشون)
میگن موقعی که ژاپن نمیدونست مدرسه چیه، جناب امیرکبیر برای ایرانیا مدرسه ساخت.... آخرش به دست شاه کشته شد!!
این کارارو کردیم که.....!!!!!!!!!!!!!!
خدا روح جناب امیرکبیر رو ایشاا... شاد کنه که یک ایرانی واقعی بود...
مثل همیشه عالی بود
سلام
من آدرسمو دادم
ممنون
به جونه خودم ندادید
مثل اینکه من آ درسو اشتباه نوشتم
عذر می خوام این یکی درسته
حالا میام.
سلام
خوش حال میشم بهم سر بزنین
قالب و آهنگ وبم خوشگله ؟
نظر بدهید
بله خوشگله. وگرنه نمی گفتم که به به عجب قالبی
بازم سلام
داستان قشنگیه من که خوشم اومد
راستی ممنون که به وبلاگم سر زدید
اینو باید خود تون بفهمید
چیو؟
سلام.
(مگه نظر شما چه بد که باید عوض بشه)
اینو
خوشحال شدم لینکم کردین.لینکتون کردم.
بابا ما که هنوز نفهمیدیم که شما چی می گید؟
شاد باشید
سلام خوشحال میشم بازم بهم سر بزنید
علیک سلام
من آشنا زیاد دارم . کدوم آشنا؟